کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وقوف یافتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وقوف یافتن
لغتنامه دهخدا
وقوف یافتن . [ وُ ت َ ] (مص مرکب ) اطلاع یافتن . آگاه شدن : کسی گفت فلان نعمتی دارد بی قیاس ، اگر بر حاجت تو وقوف یابد... (گلستان سعدی ). و همان که بر فرمان وقوف یافت بی توقف عزیمت نمود. (ظفرنامه ٔ یزدی چ امیرکبیر ج 2 ص 367).
-
واژههای مشابه
-
وقوف افتادن
لغتنامه دهخدا
وقوف افتادن . [ وُ اُ دَ ] (مص مرکب ) آگاهی حاصل شدن : برستی گر تو را بر سیر جان خود وقوف افتدکجا واقف تواند شد کسی بر سرّ یزدانی ؟ سنائی .چو بر مضمون وقوف افتاد فرمان امام این بودکه بر اقصای هفت اقلیم نافذ باد احکامش .بدر چاچی (از آنندراج ).
-
وقوف داشتن
لغتنامه دهخدا
وقوف داشتن . [ وُ ت َ ] (مص مرکب ) اطلاع داشتن : بر دقایق لغت سریانی و عبرانی وقوفی تمام داشت . (لباب الالباب از فرهنگ فارسی معین ).- وقوف عددی ؛ این ترکیب در کتاب انیس الطالبین آمده است ولی معنی آن روشن نیست : مردی از اهل اﷲ به ایشان رسید و وقوف عد...
-
وقوف دار
لغتنامه دهخدا
وقوف دار. [ وُ] (نف مرکب ) وقوف دارنده . باوقوف . اهل وقوف . مطلع.
-
وقوف داشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) اطلاع داشتن .
-
بی وقوف
لغتنامه دهخدا
بی وقوف . [ وُ ] (ص مرکب ) (از: بی + وقوف ) بی آگاهی . بی علم . || نادان . ناآزموده کار. (ناظم الاطباء). بی اطلاع : و هرکه بی وقوف در کاری شروع نماید همچنان باشدکه گویند... (کلیله و دمنه ). و رجوع به وقوف شود.
-
جستوجو در متن
-
معرفت
واژگان مترادف و متضاد
۱. آگاهی، اطلاع، بینش، حکمت، دانش، شناخت، شناسایی، عرفان، عقل، علم، فرهنگ، فضیلت، کمال، وقوف ۲. شناختن، وقوف یافتن
-
شناس درآمدن
لغتنامه دهخدا
شناس درآمدن . [ ش ِ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) به سابقه ٔ معرفتی که بوده است وقوف یافتن . اطلاع بر معرفت قبلی یافتن . دانسته شدن که آشناست . (یادداشت مؤلف ).
-
سر در آوردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. پیبردن، دریافتن، درک کردن، وقوف یافتن ۲. آگاهشدن، اطلاع حاصل کردن، واقف شدن، مطلعشدن ۳. متوجه شدن، ملتفت شدن، فهمیدن ۴. ظاهر شدن، پیدا شدن، بیرون آمدن، خارج شدن
-
مطالعة
لغتنامه دهخدا
مطالعة. [ م ُ ل َ ع َ ] (ع مص ) طِلاع . واقف گردیدن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (المصادر زوزنی ) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || به چیزی نگریستن برای وقوف یافتن بر آن . (آنندراج ). پیوسته در چیزی نگریستن . (تاج المصادر بیهقی ). || چیزی به کسی نوشت...
-
سر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sar] sar ۱. (زیستشناسی) عضو بدن انسان و حیوان از گردن به بالا که مغز و چشم و گوش و بینی در آن قرار دارد.۲. [مجاز] آغاز و اول چیزی: سر زمستان، سر سال.۳. [مجاز] بالای چیزی: سر درخت، سر دیوار، سر کوه.۴. [مجاز] نوک چیزی: سرِ انگشت، سر سوزن...
-
اطلاع
لغتنامه دهخدا
اطلاع . [ اِطْ طِ ] (ع مص ) اطلاع امر؛ دانستن آن . (از اقرب الموارد). اطلاع بر چیزی ؛ دانستن آن و دیده ور شدن بدان . (از متن اللغة). اطلاع بر باطن چیزی ؛ واقف گردیدن و دیده ور شدن بر آن . (منتهی الارب )؛ آشکار شدن آن نزد کسی . (از اقرب الموارد). دیده...
-
خسوف
لغتنامه دهخدا
خسوف . [ خ ُ] (ع مص ) بزمین فرورفتن . (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). رجوع به خسف شود. || کور کردن چشم کسی را. (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). رجوع به خس...