کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وقواق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
وقواق
/vaqvāq/
معنی
درختی افسانهای با میوههایی شبیه صورت انسان که از آن صدایی شبیه صدای آدمی شنیده میشود: ◻︎ همچون درخت وقواق او را طیور گویا / بر فتح شاه کرده الحمدلله ازبر (خاقانی: ۱۹۳).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
وقواق
لغتنامه دهخدا
وقواق . [ وَق ْ ] (اِخ ) نام جزیره ای است از جزایر دریا، و بعضی گویند نام کوهی است و در آن معدن طلاست و مردم آنجا جمیع ظروف و اوانی خود و زنجیر و قلاده ٔ سگان از طلا کنند و بوزینه و میمون در آنجا بسیار است و آنها را خانه جاروب کردن و هیزم از جنگل آور...
-
وقواق
لغتنامه دهخدا
وقواق . [ وَق ْ ] (ع ص ) مرد بددل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جبان و ترسو، مثل وکواک . (اقرب الموارد). || (اِ) درختی است که از آن دوات سازند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). درختی که در قدیم از چوب آن دوات می ساختند.
-
وقواق
دیکشنری عربی به فارسی
فاخته , صداي فاخته دراوردن , ديوانه
-
وقواق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] vaqvāq درختی افسانهای با میوههایی شبیه صورت انسان که از آن صدایی شبیه صدای آدمی شنیده میشود: ◻︎ همچون درخت وقواق او را طیور گویا / بر فتح شاه کرده الحمدلله ازبر (خاقانی: ۱۹۳).
-
واژههای همآوا
-
وغواغ
لغتنامه دهخدا
وغواغ . [ وَغ ْ ] (اِ صوت ) وغ وغ . بانگ سگ . هاف هاف . (یادداشت مرحوم دهخدا). عوعو.
-
جستوجو در متن
-
صدای فاخته دراوردن
دیکشنری فارسی به عربی
وقواق
-
فاخته
دیکشنری فارسی به عربی
حمامة , وقواق
-
دیوانه
دیکشنری فارسی به عربی
طبيعي , فوضي , متعصب , مجنون , هائج , هوسي , وقواق
-
واق
لغتنامه دهخدا
واق . (اِ) درختی است موهوم که بامداد بهار و شامگاه خزان کند. و گویندثمر و بار آن درخت به صورت آدمی و حیوانات دیگر باشد و سخن کند. (از برهان ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). واقواق . || بعضی بیشه و جنگلی را گفته اند که درخت واق در آنجا می باشد و گویند ...
-
لانیس
لغتنامه دهخدا
لانیس . (اِخ ) نام جزیره ٔ معظمی از جزایر دریای هند و گویند شجر وقواق (درختی خرافی ) در نخستین جزیره ٔ آن روید. حکیم اسدی در مثنوی گوید : سه هفته چو راندند دل شادکام به کوهی رسیدند لانیس نام جزیره ٔ به پهنای کشور سرش همه بیشه وقواق بود از برش .
-
یبروح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، مٲخوذ از سُریانی] ‹یبروج› (زیستشناسی) [قدیمی] yabruh گیاهانی که ریشه یا میوۀ آنها مانند صورت انسان است، مثل استرنگ و مردمگیاه: ◻︎ بسی نماند که یبروح در زمین ختن / سخنسرای شود چون درخت در وقواق (خاقانی: ۲۳۴).
-
واق واق
لغتنامه دهخدا
واق واق . (اِخ ) جزیره ای در اقیانوس جنوبی . (دمشقی ). وقواق . (نزهةالقلوب ). و گویند در آنجا [ واق ] کوهی است معدن طلا و نقره و بوزینگان در آنجا بسیار باشدو آن را واق واق و وقواق هم می گویند. (برهان قاطع) . ظاهراً ناحیتی اساطیری است و صاحب حدودا لعا...
-
اشترنگ
لغتنامه دهخدا
اشترنگ . [ اِت َ رَ ] (اِ) درخت یبروح باشد که از زمین روید بر شبه مردم در ملک چین و ثمر آن نیز بر صورت آدمی باشد و هر کس که آن درخت را برکند، در حال بمیرد و آنرا یبروح الصنم گویند و مردم گیاه نیز خوانند : هند چون دریای خون شد چین چو دریابار اوزین قبل...