کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وقع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
وقع
/vaq'/
معنی
۱. اهمیت؛ قدر؛ منزلت: ◻︎ هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد / که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم (سعدی۲: ۵۰۳).
۲. [قدیمی] آسیب؛ گزند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اعتنا، التفات، توجه، رعایت
۲. مهابت
فعل
بن گذشته: وقع گذارد
بن حال: وقع گذار
دیکشنری
account
-
جستوجوی دقیق
-
وقع
واژگان مترادف و متضاد
۱. اعتنا، التفات، توجه، رعایت ۲. مهابت
-
وقع
لغتنامه دهخدا
وقع. [ وَ ] (ع مص ) دردناک گردیدن گوشت پا از درشتی و سنگناکی زمین . (از اقرب الموارد). || پابرهنه رفتن . (اقرب الموارد). شتاب رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || وقوع . سقوط کردن . (از اقرب الموارد). افتادن . || سخن درانداختن از هر جن...
-
وقع
لغتنامه دهخدا
وقع. [ وَ ق َ ] (ع مص ) دردناک گردیدن پای کسی از زمین درشت و سنگ . (منتهی الارب ). دردمند شدن پای از درشتی زمین . (تاج المصادر بیهقی ). || سوده و تنگ شدن پای و سم از سنگ و از زمین درشت . (منتهی الارب ). سوده شدن پای از رفتن در راه درشت و سنگلاخ . || ...
-
وقع
لغتنامه دهخدا
وقع. [ وَ ق ِ ] (ع ص ) ابر که در آن امید باران باشد، یا ابر تنک . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).رجوع به وَقْع شود. || پای و سم سوده از سنگ و از زمین درشت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
وقع
لغتنامه دهخدا
وقع. [ وُ ] (ع ص ) آبگیرناک . (منتهی الارب ): امکنة وقع؛ جاهای آبگیرناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
وقع
لغتنامه دهخدا
وقع. [ وُق ْ ق َ ] (ع ص ، اِ) وقوع . ج ِ واقع. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). به معنی مرغ فرودآینده از هوا. (آنندراج ) (منتهی الارب ). رجوع به واقع شود.
-
وقع
فرهنگ فارسی معین
(وَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) قدر، منزلت . 2 - (مص ل .) فرود آمدن . 3 - (اِمص .) فرود، نزول .
-
وقع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] vaq' ۱. اهمیت؛ قدر؛ منزلت: ◻︎ هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد / که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم (سعدی۲: ۵۰۳).۲. [قدیمی] آسیب؛ گزند.
-
واژههای مشابه
-
وَقَعَ
فرهنگ واژگان قرآن
واقع شد - به وقوع پيوست - فرا رسيد (ترکیب "وقع علی" معنی "لازم شد" می دهد .عبارت "فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلى ﭐللَّهِ "یعنی پاداش دادن به او بر خدا لازم شد(البته لزومش از این جهت است که خداوند برای خودش سنت و روشی قرار داده است نه این که کس دیگری به ...
-
وقع نهادن
فرهنگ فارسی معین
(وَ. نَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) توجه کردن ، ارزش قائل شدن .
-
اِرْتَبَقَ (وَقَعَ) في الشّرک
دیکشنری عربی به فارسی
در دام افتاد , گرفتار شد , در تله افتاد
-
واژههای همآوا
-
وغا
واژگان مترادف و متضاد
آرزم، پیکار، جنگ، رزم، کارزار، نبرد
-
وغا
لغتنامه دهخدا
وغا. [ وَ ] (ع اِ) کارزار. (مهذب الاسماء). کارزار و جنگ . (ناظم الاطباء). جنگ و شور و غوغا و به کسر واو خطاست . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). وغی : ای دریغ آن حر هنگام سخا حاتم فش ای دریغ آن گو هنگام وغاسام گراه . رودکی .گرچه حریفی تو به جنگ ملوک ورچه ت...