کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وقت تلف کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
وقت تلف کردن
دیکشنری
dally, dawdle, dillydally, piddle, putter, linger, loaf, lounge
-
جستوجوی دقیق
-
وقت تلف کردن
دیکشنری فارسی به عربی
حلزون , عاطل
-
واژههای مشابه
-
وقت وقت
لغتنامه دهخدا
وقت وقت . [ وَ وَ ] (ق مرکب ) گاه . گاه گاه . بعض اوقات . رجوع به ترکیبهای وقت شود.
-
وقت بی وقت
فرهنگ فارسی معین
( ~ُ ~.) [ ع - فا. ] (ق مر.) 1 - پیوسته ، همیشه . 2 - (عا.) گاه و بی گاه .
-
halftime/ half time
وقت استراحت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] مدتزمان استراحت کوتاه ورزشکاران بین دو نیمۀ بازی یا مسابقه متـ . زمان استراحت
-
extra time, over time, extra 2
وقت اضافه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] وقتی که در صورت تساوی، در پایان وقت قانونی بازی یا مسابقه در نظر گرفته میشود تا برندۀ بازی مشخص شود
-
tea time/ teatime
وقت چای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] زمانی برای پذیرایی با چای بین 4 تا 30 :5 بعدازظهر
-
technical time out, time out/ timeout
وقت فنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] 1. تعلیق کوتاهمدت بازی به تقاضای مربی و اجازه و اعلام داور 2. تعلیق کوتاهمدت بازی مطابق قواعد بازی هرگاه یکی از دو تیم به امتیاز معینی دست یابد؛ دستیابی تیم دوم به همان امتیاز تأثیری در روند بازی نخواهد داشت
-
هیچ وقت
فرهنگ واژههای سره
هیچگاه
-
وقت آمدن
لغتنامه دهخدا
وقت آمدن . [ وَ م َ دَ ] (مص مرکب ) اجل فرارسیدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). کنایه از رسیدن مرگ است : چو وقت آمد نماند آن پادشائی به کاری نامد آن کار و کیائی . نظامی .|| موقع فرارسیدن . (یادداشت مرحوم دهخدا) : خواجه گفت وقت آمد، فرمان بر چه جمله است ؟ (...
-
وقت شناس
لغتنامه دهخدا
وقت شناس . [ وَ ش ِ ] (نف مرکب ) وقت شناسنده . موقع شناس . (یادداشت مرحوم دهخدا). کسی که زمان و موقع هر کاری را می شناسد. مقابل وقت ناشناس و وقت نشناس : به سمع خواجه رسان ای ندیم وقت شناس به خلوتی که در او اجنبی صبا باشد. حافظ. || عالم به علم ساعات و...
-
وقت شناسی
لغتنامه دهخدا
وقت شناسی . [ وَ ش ِ ] (حامص مرکب ) شناسائی زمان و موقع هر کار. موقعشناسی . || علم به ساعات و فصول و ازمنه . وقت شناسی یکی از مقدمات نمازاست . رجوع به کتب فقهی شود. || نجوم . ستاره شناسی . || غنیمت شمردن دم . ابن الوقتی .
-
وقت ناشناس
لغتنامه دهخدا
وقت ناشناس . [ وَ ش ِ ] (نف مرکب ) وقت ناشناسنده . کسی که مقام و موقع را تشخیص ندهد. مقابل وقت شناس .
-
وقت نشناس
لغتنامه دهخدا
وقت نشناس . [ وَ ن َ ] (نف مرکب ) وقت نشناسنده . وقت ناشناس . رجوع به وقت ناشناس شود.
-
وقت یاب
لغتنامه دهخدا
وقت یاب . [ وَ ] (نف مرکب ) وقت یابنده . آنکه فرصت و موقع به دست آورد. || پیداکننده و نشان دهنده ٔ وقت .