کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وقت بی وقت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
وقت بی وقت
معنی
( ~ُ ~.) [ ع - فا. ] (ق مر.) 1 - پیوسته ، همیشه . 2 - (عا.) گاه و بی گاه .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
وقت بی وقت
فرهنگ فارسی معین
( ~ُ ~.) [ ع - فا. ] (ق مر.) 1 - پیوسته ، همیشه . 2 - (عا.) گاه و بی گاه .
-
واژههای مشابه
-
full-time equivalent
معادل تماموقت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مدیریت سلامت] مقدار زمان مورد نیاز برای ارائۀ خدمتی خاص براساس حجم کار و ساعتهای مقرر معادل ساعات کارکرد یک فرد تماموقت اختـ . مَت FTE
-
call timingly restriction
خدمات وقتمحدود
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] خدماتی که امکان برقراری تماس را به یک یا چند محدودۀ زمانی مشخص منحصر میکند و مشترک فقط در همان اوقات میتواند تماس بگیرد
-
جستوجو در متن
-
بی گه
لغتنامه دهخدا
بی گه . [ گ َه ْ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مخفف بی گاه .نابهنگام . بی موقع. نه بوقت . نه بهنگام : که بی گه ز درگاه بیرون شویدشگفت آیدم تا شما چون شوید. فردوسی .که بی گه چنین از کجا رفته ایدکه با گرد راهید و آشفته اید. فردوسی .همیشه تا که تواند شناخت چشم د...
-
بایست
لغتنامه دهخدا
بایست . [ ی ِ ] (مص مرخم ، اِ) ضروری . محتاج ٌالیه . دربایست . (برهان قاطع) (آنندراج ) (هفت قلزم ). ضرورات . حاجت . نیاز. (شرفنامه ٔ منیری ). لزوم . (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 152). اندروا. دروا. تلنگ . اوایا. (شرفنامه ٔ منیری ). قابل لزوم چیزی . (غیاث ...
-
صلاةکسوف
لغتنامه دهخدا
صلاةکسوف . [ ص َ ت ِ ک ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نماز آفتاب گرفتن . نمازی که به هنگام گرفتن آفتاب خوانند و به هنگام گرفتن ماه و آمدن زلزله و هر مخوف آسمانی نیز. در ترجمه ٔ نهایه آمده : فریضه ٔ واجب است و روا نبود ترکش کردن بر هیچ حالی و مستحب است ...
-
گه و بیگه
فرهنگ گنجواژه
در مواقع مختلف، گاهی، وقت و بی وقت.
-
idle
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بیکار، وقت تلف کردن، وقت گذراندن، تنبل شدن، تنبل، بیهوده، عاطل، بی کار، بی اساس، سست، بیخود، بی پر و پا
-
اَخْتُوْ
لهجه و گویش گنابادی
akhtouw در گویش گنابادی یعنی بی وقت ، بی موقع
-
اختو
واژهنامه آزاد
(گنابادی) اَخْتُوْ [akhtouw]؛ بی وقت، بی موقع.
-
مث خروس بی محل
لهجه و گویش تهرانی
وقت نشناس،بیوقت
-
راحله
واژهنامه آزاد
راه بی پایان و طولانی که هیچ وقت تمام نمی شود.
-
بیجا
لغتنامه دهخدا
بیجا.(ق مرکب ) بی هنگام . بی وقت . بی موقع. (ناظم الاطباء).