کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وقت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
هیچ وقت
فرهنگ واژههای سره
هیچگاه
-
وقت آمدن
لغتنامه دهخدا
وقت آمدن . [ وَ م َ دَ ] (مص مرکب ) اجل فرارسیدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). کنایه از رسیدن مرگ است : چو وقت آمد نماند آن پادشائی به کاری نامد آن کار و کیائی . نظامی .|| موقع فرارسیدن . (یادداشت مرحوم دهخدا) : خواجه گفت وقت آمد، فرمان بر چه جمله است ؟ (...
-
وقت نهادن
لغتنامه دهخدا
وقت نهادن . [ وَ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تعیین وقت کردن . توقیت . (ترجمان القرآن ).
-
وقت شناس
لغتنامه دهخدا
وقت شناس . [ وَ ش ِ ] (نف مرکب ) وقت شناسنده . موقع شناس . (یادداشت مرحوم دهخدا). کسی که زمان و موقع هر کاری را می شناسد. مقابل وقت ناشناس و وقت نشناس : به سمع خواجه رسان ای ندیم وقت شناس به خلوتی که در او اجنبی صبا باشد. حافظ. || عالم به علم ساعات و...
-
وقت شناسی
لغتنامه دهخدا
وقت شناسی . [ وَ ش ِ ] (حامص مرکب ) شناسائی زمان و موقع هر کار. موقعشناسی . || علم به ساعات و فصول و ازمنه . وقت شناسی یکی از مقدمات نمازاست . رجوع به کتب فقهی شود. || نجوم . ستاره شناسی . || غنیمت شمردن دم . ابن الوقتی .
-
وقت گذرانی
لغتنامه دهخدا
وقت گذرانی . [ وَ گ ُ ذَ ] (حامص مرکب ) سپری کردن زمان به هر نحو که پیش آید.
-
وقت ناشناس
لغتنامه دهخدا
وقت ناشناس . [ وَ ش ِ ] (نف مرکب ) وقت ناشناسنده . کسی که مقام و موقع را تشخیص ندهد. مقابل وقت شناس .
-
وقت نشناس
لغتنامه دهخدا
وقت نشناس . [ وَ ن َ ] (نف مرکب ) وقت نشناسنده . وقت ناشناس . رجوع به وقت ناشناس شود.
-
وقت یاب
لغتنامه دهخدا
وقت یاب . [ وَ ] (نف مرکب ) وقت یابنده . آنکه فرصت و موقع به دست آورد. || پیداکننده و نشان دهنده ٔ وقت .
-
هم وقت
لغتنامه دهخدا
هم وقت . [ هََ وَ ] (ص مرکب ) هم عصر. هم عهد.
-
هیچ وقت
لغتنامه دهخدا
هیچ وقت . [ وَ ] (ق مرکب ) هرگز. هیچ گاه : چو من دستگه داشتم هیچ وقت زبان مرا عادت «نه » نبود. مسعودسعد (دیوان ص 123).ای بزرگی که مثل توننمودهیچ وقتی سپهر آینه وار.مسعودسعد.
-
صاحب وقت
فرهنگ فارسی معین
( ~ . وَ قú) [ ازع . ] (ص .) عارف .
-
وقت شناس
فرهنگ فارسی معین
( ~. ش ) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - موقع شناس . مق وقت ناشناس . 2 - عالم به علم ساعات و فصول و ازمنه ،منجم ، ستاره - شناس . 3 - کسی که دم را غنیمت داند، ابن وقت .
-
وقت گذرانی
فرهنگ فارسی معین
( ~. گُ ذَ) [ ع - فا. ] (حامص .) (عا.) سپری کردن زمان به هر نحو که پیش آید.
-
پنج وقت
لغتنامه دهخدا
پنج وقت .[ پ َ وَ ] (اِ مرکب ) اوقات خمسه ٔ نماز : خاقان اکبر آنکه دو عید است در سه بعدشش روز و پنج وقت ز چار اصل گوهرش .خاقانی .