کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وقت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
وقت
/vaqt/
معنی
مقداری از زمان؛ هنگام؛ گاه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. فرصت، مجال، مهلت
۲. زمان، گاه، موقع، میقات، هنگام
۳. دوره، روزگار، عصر، فصل، موسم
۴. آن، حین، دم، ساعت، لحظه، لمحه
۵. مدت، موعد
برابر فارسی
زمان، هنگامه، وخت، گاه
فعل
بن گذشته: وقت کرد
بن حال: وقت کن
دیکشنری
during, hour, moment, occasion, then, time, when
-
جستوجوی دقیق
-
time 2
وقت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] مدتزمان برگزاری یک مسابقه متـ . زمان
-
وقت
واژگان مترادف و متضاد
۱. فرصت، مجال، مهلت ۲. زمان، گاه، موقع، میقات، هنگام ۳. دوره، روزگار، عصر، فصل، موسم ۴. آن، حین، دم، ساعت، لحظه، لمحه ۵. مدت، موعد
-
وقت
فرهنگ واژههای سره
زمان، هنگامه، وخت، گاه
-
وقت
لغتنامه دهخدا
وقت . [ وَ ] (ع اِ) هنگام . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). و آن مقداری است از روزگار و بیشتر در زمان گذشته به کار رود و جمع آن اوقات است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مقداری از زمانی که برای امری فرض شده . (فرهنگ فارسی معین ). ساعت . فرصت . ...
-
وقت
لغتنامه دهخدا
وقت . [ وَ ] (ع مص ) هنگام معین کردن . (از اقرب الموارد)(منتهی الارب ) (آنندراج ). هنگام پدید کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). چاغ معین کردن . (ازناظم الاطباء). وقت قرار دادن . (از اقرب الموارد).
-
وقت
فرهنگ فارسی معین
(وَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مقداری از زمان که برای امری فرض شده ، هنگام ، زمان . ج . اوقات . 2 - دوره ، عصر. 3 - فرصت . 4 - نوبت . 5 - فصل . ؛ ~ گل نی کنایه از: وقتی که هرگز نخواهد آمد، هیچ وقت .
-
وقت
دیکشنری عربی به فارسی
وقت , زمان , گاه , فرصت , مجال , زمانه , ايام , روزگار , مد روز , عهد , مدت , وقت معين کردن , متقارن ساختن , مرور زمان را ثبت کردن , زماني , موقعي , ساعتي
-
وقت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَوْقات] vaqt مقداری از زمان؛ هنگام؛ گاه.
-
وقت
دیکشنری فارسی به عربی
ساعة , فترة , وقت ، إبَّانَ (في إبَّانِ)
-
واژههای مشابه
-
وقت وقت
لغتنامه دهخدا
وقت وقت . [ وَ وَ ] (ق مرکب ) گاه . گاه گاه . بعض اوقات . رجوع به ترکیبهای وقت شود.
-
وقت بی وقت
فرهنگ فارسی معین
( ~ُ ~.) [ ع - فا. ] (ق مر.) 1 - پیوسته ، همیشه . 2 - (عا.) گاه و بی گاه .
-
halftime/ half time
وقت استراحت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] مدتزمان استراحت کوتاه ورزشکاران بین دو نیمۀ بازی یا مسابقه متـ . زمان استراحت
-
extra time, over time, extra 2
وقت اضافه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] وقتی که در صورت تساوی، در پایان وقت قانونی بازی یا مسابقه در نظر گرفته میشود تا برندۀ بازی مشخص شود
-
tea time/ teatime
وقت چای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] زمانی برای پذیرایی با چای بین 4 تا 30 :5 بعدازظهر