کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وفد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
وفد
/vafd/
معنی
۱. پیام بردن نزد کسی.
۲. (اسم) جماعت؛ گروه.
۳. (اسم) [جمعِ وافد] = وافد
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
وفد
لغتنامه دهخدا
وفد. [ وَ ] (ع اِ) وفود. ج ِ وافد، به معنی آینده و به رسولی آینده . (اقرب الموارد) (المنجد) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). گروه که به نزدیک سلطان روند جهت مهمی . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ).
-
وفد
لغتنامه دهخدا
وفد. [ وَ ] (ع مص ) وفود. وفادة. افاده . به رسولی آمدن نزد کسی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). به رسولی و ایلچیگری پیش کسی رفتن . (غیاث اللغات ). پیام آوری . رسالت . || (اِ) بالای کوه و ریگ بلندبرآمده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
وفد
لغتنامه دهخدا
وفد. [ وُف ْ ف َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ وافد، به معنی آینده و به رسولی آینده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به وفد و وفود شود.
-
وفد
فرهنگ فارسی معین
(وَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) ج . وافد. کسی یا گروهی که برای رسانیدن پیام نزد شاه بروند. 2 - (اِمص .) پیام آوری ، رسالت .
-
وفد
دیکشنری عربی به فارسی
نمايندگي , وکالت , هيات نمايندگان
-
وفد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] vafd ۱. پیام بردن نزد کسی.۲. (اسم) جماعت؛ گروه.۳. (اسم) [جمعِ وافد] = وافد
-
وفد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] vafd بالای کوه.
-
جستوجو در متن
-
wafd
دیکشنری انگلیسی به فارسی
وفد
-
هیات نمایندگان
دیکشنری فارسی به عربی
وفد
-
وَفْداً
فرهنگ واژگان قرآن
شرفياب شدني نگفتني (وفد به معناي قومي است که به منظور زيارت و ديدار کسي و يا گرفتن حاجتي و امثال آنها بر او وارد شوند ، و اين قوم وقتي به نام وفد ناميده ميشوند که سواره بيايند ، کلمه وفد جمع و مفرد آن وافد است )
-
نمایندگی
دیکشنری فارسی به عربی
تمثيل , محامي , مفوضية , وفد , وکالة
-
وکالت
دیکشنری فارسی به عربی
حانة , دفاع , محامي , وفد , وکالة
-
توفید
لغتنامه دهخدا
توفید. [ ت َ ] (ع مص ) وفد فرستادن . (تاج المصادر بیهقی ). فرستادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به وفد شود.
-
ابوسعد
لغتنامه دهخدا
ابوسعد. [ اَ س َ ] (اِخ ) مرثدبن عاد. یکی از وفد عاد.