کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وفاة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وفاة
لغتنامه دهخدا
وفاة. [ وَ ] (ع اِ) مرگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). موت . فوت . رجوع به وفات شود.
-
واژههای مشابه
-
وَفَّاهُ
فرهنگ واژگان قرآن
تمام و کامل به او ميرساند (توفية به معناي رساندن حق به صاحب آن است ، البته رساندن بطور کامل)
-
واژههای همآوا
-
وفات
واژگان مترادف و متضاد
درگذشت، رحلت، فوت، مردن، مرگ، ممات، موت ≠ حیات
-
وفات
فرهنگ واژههای سره
مرگ، درگذشت، میرش
-
وفات
لغتنامه دهخدا
وفات . [ وَ ] (ع اِ) وفاة. مرگ . (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء). موت . فوت : مغزها از وفات تو بگداخت دیده ها در غم تو جیحون شد. مسعودسعد.اجل بگسلاندش طناب امل وفاتش فروبست دست از عمل . سعدی .مهل که روز وفاتم به خاک بسپارند...
-
وفعة
لغتنامه دهخدا
وفعة. [ وَ ع َ ] (ع اِ) لته ای که بدان آتش گیرند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || سربند شیشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خنورمانندی از شاخ که در وی طعام و جامه نهند و با قاف غلط است . (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
وفعة
لغتنامه دهخدا
وفعة. [ وَ ف َ ع َ ] (ع ص ) (غلام ...) کودک گوالیده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، وِفعان . (منتهی الارب ). رجوع به وفع شود.
-
وفات
فرهنگ فارسی معین
(وَ) [ ع . وفاة ] (اِ.) مرگ . ج . وفیات .
-
وفات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی: وفاة، جمع: وفیات] vafāt موت؛ مرگ.〈 وفات یافتن (کردن): (مصدر لازم) مردن.
-
جستوجو در متن
-
وفات
فرهنگ فارسی معین
(وَ) [ ع . وفاة ] (اِ.) مرگ . ج . وفیات .
-
جرجس عوض
لغتنامه دهخدا
جرجس عوض . [ ج ِ ج ِ ؟ ] (اِخ ) فیلوثاؤس . او راست : 1- الباکورة المنیرة فی لعبة الشطرنج الشهیرة. که در قاهره بطبع رسیده است . 2- تاریخ الایفومانس فیلوثاؤس عوض . 3-ذکری مصلح عظیم لمضی خمسین سنة علی وفاة الانبا. 4- کیرلس الرابع بطریرک الاقباط. (از م...
-
وفات
لغتنامه دهخدا
وفات . [ وَ ] (ع اِ) وفاة. مرگ . (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء). موت . فوت : مغزها از وفات تو بگداخت دیده ها در غم تو جیحون شد. مسعودسعد.اجل بگسلاندش طناب امل وفاتش فروبست دست از عمل . سعدی .مهل که روز وفاتم به خاک بسپارند...