کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وطن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
وطن
/vatan/
معنی
محل اقامت شخص و جایی که در آن متولد شده و پرورش یافته؛ میهن؛ زادبوم.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
اقامتگاه، زادگاه، مسقطالراس، موطن، میهن
برابر فارسی
میهن
دیکشنری
country, fatherland, home, homeland, motherland, soil
-
جستوجوی دقیق
-
وطن
واژگان مترادف و متضاد
اقامتگاه، زادگاه، مسقطالراس، موطن، میهن
-
وطن
فرهنگ واژههای سره
میهن
-
وطن
لغتنامه دهخدا
وطن . [ وَ ] (ع مص ) جای گرفتن و مقیم شدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) جای باش مردم . (منتهی الارب ). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
وطن
لغتنامه دهخدا
وطن . [ وَ طَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رامیان شهرستان گرگان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
وطن
لغتنامه دهخدا
وطن . [وَ / وَ طَ ] (ع اِ) جای باش مردم . (منتهی الارب ). جای باشش مردم . (کشاف اصطلاحات الفنون ). جای باشش . جای اقامت . محل اقامت . مقام و مسکن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جائی که شخص زاییده شده و نشوونما کرده و پرورش یافته باشد. شهر زاد...
-
وطن
فرهنگ فارسی معین
(وَ طَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زادگاه ، میهن . ج . اوطان . 2 - (اِمص .) اقامت در جایی .
-
وطن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَوْطان] vatan محل اقامت شخص و جایی که در آن متولد شده و پرورش یافته؛ میهن؛ زادبوم.
-
وطن
دیکشنری فارسی به عربی
ارض الاجداد , بيت
-
واژههای مشابه
-
هم وطن
فرهنگ واژههای سره
هم میهن
-
هم وطن
لغتنامه دهخدا
هم وطن . [ هََ وَ طَ ] (ص مرکب ) هم میهن . دو تن که به یک کشور تعلق دارند.
-
وطن کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - مسکن گرفتن . 2 - جایی را به عنوان میهن انتخاب کردن .
-
بی وطن
لغتنامه دهخدا
بی وطن . [وَ طَ ] (ص مرکب ) (از: بی + وطن ) که وطن ندارد. آواره . || در تداول عامه ، دشنام گونه ای است .
-
وطن دشمن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] vatandošman آن که به وطن خود خیانت میکند؛ دشمن وطن.
-
وطن دوست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] ‹وطنخواه› vatandust کسی که وطن خود را دوست دارد؛ میهندوست؛ میهنخواه.