کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وصیف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
وصیف
/vasif/
معنی
غلامی که هنوز به سن بلوغ نرسیده؛ خدمتکار؛ پسر نابالغ.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
وصیف
لغتنامه دهخدا
وصیف . [ وَ ] (ع ص ، اِ) کودک غیرمراهق . (اقرب الموارد). || خدمتگار، غلام باشد یا کنیزک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خدمتگار، خواه پسر باشد یا دختر، غلام باشد یا کنیز. (ناظم الاطباء). ج ، وصفاء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : سلیمان پ...
-
وصیف
فرهنگ فارسی معین
(وَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) خدمتکار. 2 - (ص .) وصف کننده . ج . وصفاء.
-
وصیف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] vasif غلامی که هنوز به سن بلوغ نرسیده؛ خدمتکار؛ پسر نابالغ.
-
واژههای مشابه
-
هلال بن وصیف
لغتنامه دهخدا
هلال بن وصیف . [ هَِ ل ِ ن ِ وَ ] (اِخ ) از عربی نویسان صدر اسلام . او راست : کتاب الروح المتلاشیة، کتاب تفسیر ما قالته الشیاطین لسلیمان . (ابن الندیم ).
-
ابن وصیف صابی
لغتنامه دهخدا
ابن وصیف صابی . [ اِ ن ُ وَ ف ِ ] (اِخ ) طبیبی از مردم بغداد، در نیمه ٔ اول مائه ٔ چهارم هجری . بیشتر شهرت او در امراض چشم و کحالی بوده است و مردم از بلاد بعیده برای فراگرفتن این فن بنزداو می شدند از جمله احمدبن یونس حرانی و برادر او.
-
ابن وصیف شاه
لغتنامه دهخدا
ابن وصیف شاه . [ اِ ن ُوَ ] (اِخ ) ابراهیم . او را تاریخی است بر دو بخش ، قسمت اولی در تاریخ عام و جزء دوم مخصوص اقلیم مصر و عجائب آن و نیز تاریخ مختصری بنام جواهرالبحور و وقایع الدهور. و او در نیمه ٔ مأه ٔ هفتم میزیسته است .
-
جستوجو در متن
-
وصفاء
لغتنامه دهخدا
وصفاء. [ وُ ص َ ] (ع اِ) ج ِوصیف ، به معنی خدمتگار، غلام باشد یا کنیزک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به وصیف شود.
-
ابوالحسن
لغتنامه دهخدا
ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) علی بن وصیف خشکناکه . رجوع به خشکناکه ابوالحسن علی ... شود.
-
ابوالحسین
لغتنامه دهخدا
ابوالحسین . [ اَ بُل ْ ح ُ س َ ] (اِخ ) احمدبن علی بن وصیف بن خشکنانچه . رجوع به احمد... شود.
-
ابوالحسین
لغتنامه دهخدا
ابوالحسین . [ اَ بُل ْ ح ُ س َ ] (اِخ ) علی بن عبداﷲبن وصیف الناشی الحلاء. رجوع به علی ... شود.
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن وصیف بغدادی ، مشهور به ناشی اصغر. رجوع به ناشی الاصغر (علی بن عبداﷲ...) شود.
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن وصیف قاینی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به حلاء. رجوع به علی حلاء شود.
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن وصیف ، مشهور به خشکناجه و مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی خشکناجه شود.