کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وصل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
وصل
/vasl/
معنی
۱. [مقابل هجر] = وصال
۲. پیوند دادن دو یا چند چیز به یکدیگر.
۳. پیوستن؛ مرتبط شدن.
۴. (ادبی) در قافیه، حرفی که بیفاصله به رَوی میپیوندد و رَوی بهواسطۀ آن متحرک میشود، چنانکه در شعر زیر «یا» حرف وصل است و به سبب آن «را» که حرف رَوی باشد متحرک شده است: خوش بُوَد یاری و یاری در کنار سبزهزاری / مهربانان روی برهم وز حسودان بر کناری (سعدی۲: ۵۷۴).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اتصال، الحاق، پیوند، ربط، متصل
۲. وصال، وصلت ≠ فصل، هجر
برابر فارسی
پیوند
دیکشنری
conjoint, connected
-
جستوجوی دقیق
-
وصل
واژگان مترادف و متضاد
۱. اتصال، الحاق، پیوند، ربط، متصل ۲. وصال، وصلت ≠ فصل، هجر
-
وصل
فرهنگ واژههای سره
پیوند
-
وصل
لغتنامه دهخدا
وصل . [ وَ ] (ع مص ، اِمص ) ضد هجر. مقابل فراق . رسیدن به محبوب و معشوق : دلی کاو پر از زوغ هجران بوددر او وصل معشوقه درمان بود. بوشکور (از گنج بازیافته ص 60).کیست کش وصل تو ندارد سودکیست کش فرقت تو نَگْزاید؟ دقیقی .که عاشق طعم وصل آنگاه داندکه عاجز ...
-
وصل
لغتنامه دهخدا
وصل . [ وِ / وُ ] (ع اِ) استخوانی که نشکند و با استخوان دیگر نیامیزد، یا فراهم آمدنگاه دو استخوان . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). بندگاه . (مهذب الاسماء). ج ، اوصال . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). بندگاه اندام . (بحرالجواهر).
-
وصل
لغتنامه دهخدا
وصل . [ وُ ص َ ] (ع اِ) ج ِ وُصْلة، به معنی پیوستگی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به وصلة شود.
-
وصل
فرهنگ فارسی معین
(وَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پیوستن ، به هم رسیدن . 2 - (مص م .) پیوند کردن ، پیوند دادن .
-
وصل
فرهنگ فارسی معین
(وُ یا وِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - استخوانی که نشکند و با استخوان دیگر نیامیزد. 2 - فراهم آمدنگاه دو استخوان ، محل اتصال دو استخوان ؛ ج . اوصال .
-
وصل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] vasl ۱. [مقابل هجر] = وصال۲. پیوند دادن دو یا چند چیز به یکدیگر.۳. پیوستن؛ مرتبط شدن.۴. (ادبی) در قافیه، حرفی که بیفاصله به رَوی میپیوندد و رَوی بهواسطۀ آن متحرک میشود، چنانکه در شعر زیر «یا» حرف وصل است و به سبب آن «را» که حرف...
-
وصل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَوْصال] [قدیمی] vo(e)sl ۱. پیوند.۲. بند اندام.۳. عضو بدن.
-
وصل
دیکشنری فارسی به عربی
علي
-
واژههای مشابه
-
حرف وصل
لغتنامه دهخدا
حرف وصل . [ ح َ ف ِ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یکی از حروف قافیه است . آن است که رَوی ّ به آن پیوندد و آن در شعر پارسی الف است و ذال و کاف و ها و یا، و حروف اضافت ، و حروف جمع، و حروف مصدر و حروف تصغیر و حروف رابطه و شرح همه در فصل رَوی ّ گفته آمد...
-
وصل کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اوصل , برغي , زوج
-
بهم وصل کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اربط
-
فَصل و وَصل
فرهنگ گنجواژه
پیوند و جدائی.