کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
قرمز
واژگان مترادف و متضاد
آل، سرخ، شیله، وشی
-
وشاء
لغتنامه دهخدا
وشاء. [ وِ ] (ع اِ)بر وزن کساء، ج ِ وشی و آن نوعی از جامه است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به وشی شود.
-
فروشی
لغتنامه دهخدا
فروشی . [ فْرَ / ف َ رَ وَ ](اِ) فروهر. فره وشی . رجوع به فره وشی و فروهر شود.
-
وخشی
فرهنگ فارسی معین
(وَ)(اِ.) = وشی :پارچه ای است خوش قماش و لطیف .
-
anaesthesiology
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بیهوشی، علم بی هوشی، مبحی بی وشی، هوش برشناسی
-
سوفتک
واژهنامه آزاد
در فرهنگ نامه بهرام فره وشی برابر شانه است . shoulder
-
شیة
لغتنامه دهخدا
شیة. [ ی َ ] (ع مص ) وشی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نگار کردن جامه . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به وشی شود. || بسیار شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
دشکار
واژهنامه آزاد
دشکار به معنای کار دشوار است . در فرهنگ پهلوی بهرام فره وشی آمده است .
-
وشایة
لغتنامه دهخدا
وشایة. [ وِ ی َ ] (ع مص ) وشی . سخن چینی کردن . سعایت نمودن نزدیک پادشاه . (منتهی الارب ). غمز کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || دروغ گفتن . || آراستن سخن به دروغ . || بسیار شدن اهل قبیله و فرزندان و زادن . (منتهی الارب ). رجوع به وشی ...
-
وشاء
لغتنامه دهخدا
وشاء. [ وَش ْ شا ] (ع ص ) کسی که جامه های ابریشمی فروشد. (اقرب الموارد). وشی فروش . مبالغه است واشی را. (اقرب الموارد). رجوع به واشی شود.
-
وشوشی
لغتنامه دهخدا
وشوشی . [ وَش ْ وَشی ی ] (ع ص ) رجل وشوشی الذراع ؛ مرد سبک در کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
-
لولی وش
لغتنامه دهخدا
لولی وش . [ وَ ] (ص مرکب ) چون لولی . لولی سان . که چون لولی بود : دلم ربوده ٔ لولی وشی است شورانگیزدروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز.حافظ.
-
بهشتی وش
لغتنامه دهخدا
بهشتی وش . [ ب ِ هَِ وَ ] (ص مرکب ) بهشتی وار. بهشتی گونه . مانند بهشتیان : دیده فرودوختم تا نه بدوزخ بردباز نظر میکنم سخت بهشتی وشی .سعدی .
-
خشک مغزی
لغتنامه دهخدا
خشک مغزی . [ خ ُ م َ ] (حامص مرکب ) تندخویی . دیوانه وشی . کله خشکی : ترمزاجی مگرد در سقلاب خشک مغزی مپوی در تاتار. سنائی .
-
حافظ علائی
لغتنامه دهخدا
حافظ علائی . [ ف ِ ع َ ] (اِخ ) ابوسعید. او راست :وشی المعلم . رجوع به کشف الظنون چ 1 ج 2 ص 635 شود.