کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
وشی
/vašy/
معنی
۱. نقشونگار جامه.
۲. جامۀ نقشونگاردار؛ پرند.
۳. جوهر شمشیر.
۳. دیبا و اطلس؛ پارچۀ ابریشمی لطیف رنگین: ◻︎ درخت سیب را گویی ز دیبا طیلسانستی / جهان گویی همه پُر وشی و پر پرنیانستی (فرخی: ۴۰۳).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
سرخ، قرمز، گلگون
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
وشی
واژگان مترادف و متضاد
سرخ، قرمز، گلگون
-
وشی
لغتنامه دهخدا
وشی . [ وَ ] (حامص ) خوبی . خوشی . (فرهنگ فارسی معین ).
-
وشی
لغتنامه دهخدا
وشی . [ وَ / وَش ْ شی ] (ص نسبی ) منسوب به وش ، و آن شهری است از ترکستان . (برهان ) (آنندراج ).
-
وشی
لغتنامه دهخدا
وشی . [ وَ / وَش ْ شی ](ص ) سرخی و حمرت . (ناظم الاطباء). مؤلف در یادداشتی آرند: لغت نامه ٔ اسدی کلمه ٔ وشی را فارسی گمان برده و گوید وشی سرخ بود. (فرهنگ اسدی ) (صحاح الفرس ). لیکن با مراجعه به اغلب فرهنگهای معتبر، روشن شد که این کلمه فارسی نیست و چ...
-
وشی
لغتنامه دهخدا
وشی . [ وَش ْی ْ ] (ع مص ) شیة. نگارین کردن جامه و آراستن و نیکو نمودن آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). نگار کردن بر جامه . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || سخن چینی کردن و سعایت نمودن نزد پادشاه . وشایه . (منتهی...
-
وشی
لغتنامه دهخدا
وشی . [وَ / وَش ْ شی ] (ص نسبی ، اِ) از مردم وش . اهل وش . || ساخته ٔ شهر وش . (فرهنگ فارسی معین ). || جنسی از جامه های فاخر منسوب به شهر وش . نوعی از جامه ٔ ابریشمی . (غیاث اللغات ). قماش لطیفی است که در شهر وش بافند، و به تشدید ثانی هم به نظر آمده ...
-
وشی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) 1 - (اِ.) دیبا، پارچة ابریشمی لطیف و رنگین . 2 - (ص .) سرخ .
-
وشی
فرهنگ فارسی معین
(وَ) (حامص .) خوبی ، خوشی .
-
وشی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (اِ.) 1 - نگار و نقش جامه از هر رنگ . 2 - جوهر شمشیر. ج . وشاء.
-
وشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] vašy ۱. نقشونگار جامه.۲. جامۀ نقشونگاردار؛ پرند.۳. جوهر شمشیر.۳. دیبا و اطلس؛ پارچۀ ابریشمی لطیف رنگین: ◻︎ درخت سیب را گویی ز دیبا طیلسانستی / جهان گویی همه پُر وشی و پر پرنیانستی (فرخی: ۴۰۳).
-
واژههای مشابه
-
وشی وار
لغتنامه دهخدا
وشی وار. [ وَ ] (ص مرکب ) سرخ رنگ . (فرهنگ فارسی معین ) : روی وشی وار کن به وشّی ساغرباغ نگه کن چگونه وشّی وار است .خسروی (از فرهنگ فارسی معین ).
-
آش وَشی
لهجه و گویش تهرانی
آش غلیظ از نخود سیاه،گردوی کوبیده،گوشت،بلغور و روغن
-
چاه وشی جنوبی
لغتنامه دهخدا
چاه وشی جنوبی . [ وُ ج ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش خورموج شهرستان بوشهر که در 12 هزارگزی باختر خورموج ، در خاور کوه مند واقع شده . جلگه ، گرمسیر و مالاریائی است و 60 تن سکنه دارد.آبش از چاه ، محصولش غلات و تنباکو، شغل اهالی زراعت و راهش ف...
-
چاه وشی شمالی
لغتنامه دهخدا
چاه وشی شمالی . [ وُ ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش خورموج شهرستان بوشهر که در 12 هزارگزی باختر خورموج ، در خاور کوه مند واقع شده . جلگه ، گرمسیر و مالاریائی است و 400 تن سکنه دارد. آبش از چاه محصولش غلات و تنباکو، شغل اهالی زراعت و راهش ف...