کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وشک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
وشک
/vošk/
معنی
صمغ؛ شیرۀ خشکشدۀ درخت؛ صمغی تلخمزه شبیه کندر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
وشک
لغتنامه دهخدا
وشک . [ وَ ] (ع مص ) بشتافتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
وشک
لغتنامه دهخدا
وشک . [ وَ / وُ ] (ع اِمص ) شتابی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال : عجبت من وشک هذا الامرو وشکان ...؛ ای من سرعة ذلک الامر. (مهذب الاسماء).
-
وشک
لغتنامه دهخدا
وشک . [ وُ ] (اِ) صمغ نباتی است مانند ترب ، و آن را به شیرازی بدران گویند، و معرب آن اشج است ، و به عربی اشق خوانند. (برهان ) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). رجوع به وشج شود. || به زبان اصفهانی نام درخت عظیمی است بسیار بزرگ از جنس خلاف که به عربی آن ر...
-
وشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹وشج، وشق، اشق، اشج، اشه› (زیستشناسی) vošk صمغ؛ شیرۀ خشکشدۀ درخت؛ صمغی تلخمزه شبیه کندر.
-
واژههای مشابه
-
وشک دانه
لغتنامه دهخدا
وشک دانه . [ وُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) ون را گویند که چتلاقوچ باشد، و آن را به عربی حبةالخضراء خوانند. (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (انجمن آرا). چاتلانقوش که میوه ٔ درخت بنه است . (فرهنگ فارسی معین ).
-
جستوجو در متن
-
وشج
لغتنامه دهخدا
وشج . [ وُ ] (معرب ، اِ) معرب وشک است که صمغ نبات بدران باشد، و بدران گیاهی است مانند ترب . (برهان ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
-
وشکان
لغتنامه دهخدا
وشکان . [ وَ / وِ / وُ ] (ع اِ فعل ) سرعت . (از اقرب الموارد). بشتافت . (منتهی الارب ). وشکان ، ای سرعان . (مهذب الاسماء). رجوع به وشک شود.- وشکان الامر ؛ سرعت آن کار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
جبغوت
فرهنگ فارسی معین
(جَ)(اِ.) 1 - پشم و پنبه که درون لحاف و ت وشک کنند. 2 - هرچیز آکنده از پشم و پنبه مانند توشک و بالش . جغبوت ، جغبت و چغبت و چغبوت و چبغوت و چبغت نیز گویند.
-
اطا
لغتنامه دهخدا
اطا. [ اَ ] (اِ) درخت پده است که بعربی غرب خوانند و آنرا هیچ ثمر نیست و صمغ آن بهترین بوده است و تا زخمی بپای آن نزنند و نشکافند صمغ از آن برنیاید، عصاره ٔ برگ آنرا بر گوشی که از آن ریم می آمده باشد بچکانند نافع بود. (برهان ) (آنندراج ) (هفت قلزم ). ...
-
تحلج
لغتنامه دهخدا
تحلج . [ ت َ ح َل ْ ل ُ] (ع مص ) جنبیدن ابر و درخشیدن آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || خلیدن چیزی در دل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در دل شک کردن . تخلج . (از اقرب الموارد). حدیث : لایتحلجن فی صدرک طعام ضارعت فی...
-
طرثوث
لغتنامه دهخدا
طرثوث . [ طُ ] (ع اِ) گیاهی است باریک شاخ مایل به سرخی شیرین بار، خورده میشود. ج ، طراثیث . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بلغت یونانی میوه ای است که آن را به فارسی بل گویند و آن را طَراثیث نیز خوانند. (برهان ). شترغاز. (تفلیسی ). اشترغاز. (مهذب الاسماء)...
-
اسامة
لغتنامه دهخدا
اسامة. [ اُ م َ ] (اِخ ) ابن سفیان سجزی نحوی .وی از نحویان و شعرای سجستان است . ابوالحسن بیهقی در کتاب الوشاح ذکر او آورده است . و از اشعار اوست :ابی النأی الا ان یجدد لی ذکری لمن ودعینی وهی لاتملک العبراو قالت رعاک اللّ̍ه ماخلت اننی اراک تسلی او تط...
-
شتافتن
لغتنامه دهخدا
شتافتن . [ ش ِ ت َ ] (مص ) شتابیدن . عجله کردن . به شتاب رفتن . تیزی کردن در رفتن . تعجیل . تاختن .عجله . اِرقِداد. اِستِکارَة. اِعثیجاج . اِکراب . اِکعاب . اِنصاف . اِنکِداد. ایحاف . ایخاف . ایفاد. ایفاض .تَعَجﱡل . تَعجیل . تَقَهوُس . تَکَدﱡس . تَمَ...