کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وشنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
وشنگ
/vašang/
معنی
میله یا آلتی که حلاج با آن پنبهدانه را از پنبه جدا میکند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
rod
-
جستوجوی دقیق
-
وشنگ
لغتنامه دهخدا
وشنگ . [ وَ ش َ ] (اِ)میل آهن که بدان پنبه دانه را از پنبه برمی آورند. (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (اسدی ). میل حلاجان . (حاشیه ٔ برهان چ معین از لغت فرس ص 309) : گربری دست سوی نان دانت در فراخی و گاه نعمت تنگ بکنی هر دو چشم خویش از بخل همچو ...
-
وشنگ
فرهنگ فارسی معین
(وَ شَ) (اِ.) 1 - میل آهنی که به وسیلة آن دانة پنبه را از پنبه خارج کنند. 2 - میل حلاج .
-
وشنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] vašang میله یا آلتی که حلاج با آن پنبهدانه را از پنبه جدا میکند.
-
واژههای مشابه
-
شوخ وشنگ
دیکشنری فارسی به عربی
بشکل مرح
-
جستوجو در متن
-
بشکل مرح
دیکشنری عربی به فارسی
شوخ وشنگ , پر جلوه , پر زرق و برق , با روح
-
دنگ و شنگ
لغتنامه دهخدا
دنگ وشنگ . [ دَ گ ُ ش َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کنایه است از حرف زدن و حرکت کردن . (لغت محلی شوشتر).
-
شوخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) šux ۱. شاد؛ خوشحال؛ زندهدل.۲. بذلهگو؛ اهل مزاح.۳. [قدیمی] خوشگل.۴. [قدیمی] گستاخ.〈 شوخوشنگ: [قدیمی] خوشگل و ظریف.
-
بخل
لغتنامه دهخدا
بخل . [ ب ُ ] (ع مص ) زفتی کردن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). منع کردن و امساک کردن . (از اقرب الموارد). بخیلی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بُخُل . بَخَل . (ناظم الاطباء). بَخل . بَخ...
-
شنگ
لغتنامه دهخدا
شنگ .[ ش َ ] (ص ) شاهد شوخ و ظریف و شیرین حرکات و خوب و نیک و زیبا. (برهان ). شوخ و بی حیا. (رشیدی ) (انجمن آرا). شاهدی را گویند که مطبوع حرکات بود و شوخ چشم . (اوبهی ). شوخ و ظریف . (غیاث اللغات ). بمجاز به معشوق اطلاق کنند. (غیاث ) (فرهنگ نظام ). و...
-
کندن
لغتنامه دهخدا
کندن . [ ک َ دَ ] (مص ) حفر کردن زمین و مانند آن . (فرهنگ فارسی معین ). حفر کردن و کافتن و کاویدن . (ناظم الاطباء). از: «کن » + «دن » (پسوند مصدری ). پهلوی ، کندن ، ایرانی باستان ، «کن » (کندن ، حفر کردن )... پارسی باستان و اوستا «کن ». پهلوی نیز، «ک...
-
دانه
لغتنامه دهخدا
دانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) مطلق حبوب خوردنی از گندم و جو و عدس و باقلا و ماش و نخود و لوبیا و خلر و گاودانه و جز آن . مطلق حبه ها. غله . مطلق حبه ها از جنس گندم و جو و جز آن : پر از میوه کن خانه را تا بدرپر از دانه کن خنبه را تا بسر. ابوشکور.میازار مو...