کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وشب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وشب
لغتنامه دهخدا
وشب . [ وَ ] (ع ص ، اِ) هر چیزی ردی و گنده و سطبر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از آنندراج ). غلیظ. (اقرب الموارد). || گروه مردم از هر جنس . ج ، اوشاب . (ناظم الاطباء).
-
وشب
لغتنامه دهخدا
وشب . [ وِ ] (ع اِ) یکی اوشاب است و اوشاب به معنی گروه مردم از هر جنس ، و آن مقلوب اوباش است . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به مدخل قبل شود.
-
جستوجو در متن
-
وشبة
لغتنامه دهخدا
وشبة. [ وَ ب َ ] (ع ص ) مؤنث وشب ، به معنی هر چیزی ردی و گنده و سطبر. (منتهی الارب ). || تمرة وشبة؛ یعنی خرمای سطبرپوست . (منتهی الارب ). رجوع به وشب شود.
-
ملک بان
لغتنامه دهخدا
ملک بان . [ م ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) نگهبان ملک . حافظ مملکت . کشوردار. فرمانروا : ملک بانان را نشاید روز وشب گاهی اندر خمر و گاهی در خمار.سعدی .
-
اوشاب
لغتنامه دهخدا
اوشاب . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ وِشْب ،گروه مردم از هر جنس مقلوب اوباش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). اوشاب از کلمه ٔ آشوب فارسی گرفته شده . (المعرب جوالیقی ). رجوع به اوباش شود.
-
بیواز
لغتنامه دهخدا
بیواز. [ بی ] (اِ) بیوازه . (انجمن آرا). پیواز. (رشیدی ).شب پره که آنرا مرغ عیسی گویند و بعربی خفاش . (از برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). شپره که بتازی خفاش گویند. (رشیدی ). مرغ عیسی باشد و آن را خر بیواز نیز گویند. شب پره . (جهانگیری ). جانوریست که ...
-
جمالی اردستانی
لغتنامه دهخدا
جمالی اردستانی . [ ج َ ی ِ اَ دَ ] (اِخ ) جمال الدین محمد. پیریست شوریده جان و صافی ضمیری است شیرین زبان . وی مرید پیرمرتضی اردستانی بود. دیوان او دارای چندین هزار بیت است و مثنویات عالی دارد.اسامی بعضی ازآنها بدین قرار است : کشف الارواح ، شرح الواصل...
-
ران گشادن
لغتنامه دهخدا
ران گشادن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) سوار شدن بر اسب . (ناظم الاطباء). کنایه از سوار شدن . (برهان ). کنایه از سوار شدن و رفتن . (آنندراج ) (انجمن آرا). تاختن : سر نعل بهای سم اسبت کنم آن روزکایی بکمین دل من ران بگشایی . خاقانی .لشکر غم ران گشاد، آمد دور...
-
پروازه
لغتنامه دهخدا
پروازه . [ پ َرْ زَ /زِ ] (اِ) توشه و طعامی را گویند که در سیر و شکار و سفر همراه بردارند و یا از دنبال بیاورند. خوردنی بود که از پس کسی برند. (لغت فرس اسدی ) : ای زن او روسپی این شهر را دروازه نیست نه به هر شهری مرا از مهتران پروازه نیست . مُرَصّعی ...
-
بشیز
لغتنامه دهخدا
بشیز. [ ب َ ] (اِ)پشیز. پشیزه . پولی باشد که از مس زنند و خرج کنند وبعضی گویند درم برنجین بود و چیزی که بجای درم ستانند. (اوبهی ). چیزی بود که بجای درم رود، گویند برنجین بود. (صحاح الفرس ). رجوع به پشیز شود : چو فضل میرابوالفضل بر همه ملکان چو فضل گو...
-
درنوشتن
لغتنامه دهخدا
درنوشتن . [ دَ ن َ وَ ت َ ] (مص مرکب ) درپیچیدن . (آنندراج ). درنوردیدن . پیچیدن . تا کردن . به درون پیچ دادن . (ناظم الاطباء). طی . در هم پیچیدن . طی کردن . لوله کردن . تثریب . لف . (یادداشت مرحوم دهخدا). لفت . (منتهی الارب ). لفتة: درنوشتن لب چیزی ...
-
اوباش
لغتنامه دهخدا
اوباش . [ اَ ] (ع اِ) ناکسان . (از مهذب الاسماء). ج ِ وَبش مثل اوشاب و گویند جمع قلب شده از بوش است . (از منتهی الارب ). مردم عامی هیچ نفهمیده ٔ بی سر و پا و جلف و به سرخود و متعصب . (برهان )(از هفت قلزم ). مردم مختلف [ مختلط ] درهم آمیخته ومردم فروم...
-
یمانی
لغتنامه دهخدا
یمانی .[ ی َ ] (ص نسبی ) منسوب به یمن . (ناظم الاطباء). منسوب به یمن که نام ملکی است معروف و الف در لفظ یمانی عوض از یای مشدد است ، پس یمانی به تشدید یاء گفته نشود مگر در هنگام جمع بستن . (از آنندراج ) : شعری به سیاقت یمانی بی شعر به آستین فشانی . نظ...
-
جانورشناسی
لغتنامه دهخدا
جانورشناسی . [ ن َ / ن ِ / ن ْ وَ ش ِ ] (حامص مرکب ، اِ مرکب ) علمی که ببحث درباره ٔ صفات وساختمان بدن جانوران می پردازد و علاوه بر آن ممکن است از جهات مختلف دیگر درباره ٔ جانوران نیز تحقیق کندو بدانجهات بنامهای اختصاصی دیگری نامیده میشوند: مثلا اگر ...