کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وشات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
وشات
/vošāt/
معنی
= واشی
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
وشات
لغتنامه دهخدا
وشات . [ وُ ] (ع ص ، اِ) وشاة. ج ِ واشی . (منتهی الارب ). سخن چینان . غمازان . (غیاث اللغات ). دروغ گویندگان . (غیاث اللغات ) : نشف کرده ستت خیال آن وشات شبنمی که داری از نهرالحیات . مولوی .چون مبدل میکند او سیئات عین طاعت میکند رغم وشات .مولوی .
-
وشات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: وشاة، جمعِ واشی] [قدیمی] vošāt = واشی
-
واژههای همآوا
-
وشاة
لغتنامه دهخدا
وشاة. [ وُ] (ع ص ، اِ) ج ِ واشی (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)،و واشی به معنی سخن چین . نمّام . || مرد بسیارفرزند. || ستور بسیاربچه . || بافنده ٔ جامه . || کاونده ٔ کان جهت زر. || سکه زن . (منتهی الارب ). رجوع به واشی شود.
-
جستوجو در متن
-
بالکا
لغتنامه دهخدا
بالکا. [ ل ِ ] (اِ) نامی است که در «درفک » به وشات دانه دهند. و رجوع به ازملک شود.
-
کامپوره
لغتنامه دهخدا
کامپوره . [ رِ ] (اِ) نامی است که در اطراف رشت به وشات دانه دهند. رجوع به ازملک در همین لغت نامه شود. (یادداشت مؤلف ).
-
کفله بور
لغتنامه دهخدا
کفله بور. [ ک ُ ف ُ ل َ ] (اِ) در کرگانرود به وشات دانه گویند. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به ازملک در همین لغت نامه شود.
-
شنگیله
لغتنامه دهخدا
شنگیله . [ ش ِ ل َ / ل ِ ] (اِ) نامی است که در آستارا به وشات دانه دهند. رجوع به ازملک شود. (یادداشت مؤلف ).
-
ملاش
لغتنامه دهخدا
ملاش . [ م ِ ] (اِ) نامی است که در ساری به وشات دانه دهند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ازملک شود.
-
لم
لغتنامه دهخدا
لم . [ل َ ] (اِ) ازملک . پیچکی خاردار در جنگلهای شمالی ایران . نامی که در بهشهر (اشرف ) به وشات دانه دهند. نامی که در نور به تمشک دهند. و رجوع به تمشک شود. || شوک . شوکه . خار. تیغ. تلو. تلی . بور. لام .
-
ازملک
لغتنامه دهخدا
ازملک . [ اَ م َ ل َ ] (اِ) پیچکی است خاردار که درهمه ٔ جنگلهای شمال ایران و اراضی کم ارتفاع ساحلی و در آستارا تا 800 گزی دیده میشود. میوه ٔ آن خوراکی وچوب وی برای سوخت بکار میرود. در لاطینی اسمیلاکس اکسلسا نام دارد و در لاهیجان و شهسوار و رودسر ازمل...
-
ابوالحسن
لغتنامه دهخدا
ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) علی النقی یا علی الهادی العسکری بن محمد الجوادبن علی بن موسی الرضا علیهم السلام . دهمین ِ ائمه ٔ اثناعشر امامیه و پدر امام حسن العسکری . ابن خلکان گوید وشات بمتوکل برداشتند که او را داعیه ٔ خلافت است و نیز سلاح ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم الضبّی مکنی به ابوالعباس و ملقب به کافی الأوحد وزیر. او پس از وفات صاحب ابوالقاسم بن عباد وزارت فخرالدوله ابی الحسن علی بن رکن الدولةبن بویه داشت و بصفر سال 399 هَ . ق . ببروجرد از اعمال بدربن حسنویه درگذشت . ثعال...