کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وسوسه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
وسوسه
/vasvase/
معنی
۱. وسواس پیدا کردن؛ بد اندیشیدن؛ پیدا شدن اندیشۀ بد در دل انسان.
۲. (تصوف) تحریکات شیطانی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
اغوا، انگیزش، بداندیشی، تحریص، تحریک، تلقین، وسواس
فعل
بن گذشته: وسوسه کرد
بن حال: وسوسه کن
دیکشنری
fixation, obsession, temptation
-
جستوجوی دقیق
-
وسوسه
واژگان مترادف و متضاد
اغوا، انگیزش، بداندیشی، تحریص، تحریک، تلقین، وسواس
-
وسوسه
فرهنگ فارسی معین
(وَ وَ س ) [ ع . وسوسة ] (اِ.) پیدا شدن اندیشة بد در دل . ج . وساوس .
-
وسوسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: وسوسة] vasvase ۱. وسواس پیدا کردن؛ بد اندیشیدن؛ پیدا شدن اندیشۀ بد در دل انسان.۲. (تصوف) تحریکات شیطانی.
-
وسوسه
دیکشنری فارسی به عربی
اغراء
-
واژههای مشابه
-
وسوسة
لغتنامه دهخدا
وسوسة. [ وَس ْ وَ س َ ] (ع مص ) بد اندیشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). در دل افکندن شیطان و نفس چیزی بی نفع و بی خیر. وِسْواس . (منتهی الارب )(آنندراج ). || (اِ) تسویل . خارخار. (یادداشت مرحوم دهخدا). پند و نصیحت شیطانی . (ناظم الاطباء). آنچه شیطان...
-
وسوسه کردن
لغتنامه دهخدا
وسوسه کردن . [ وَس ْ وَ س َ / س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تولید وسوسه . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به وسوسة شود.
-
وسوسه نهادن
لغتنامه دهخدا
وسوسه نهادن . [ وَس ْ وَ س َ / س ِ ن ِ/ ن َ دَ ] (مص مرکب ) ایجاد وسوسه در دماغ . (فرهنگ فارسی معین ) : چون قیصر آرمانوس به ولایت خودرسید شیطان خذلان در دل و وسوسه در دماغ او نهاد. (فرهنگ فارسی معین از سلجوقنامه ٔ ظهیری چ خاور ص 27).
-
وسوسه انداز
لغتنامه دهخدا
وسوسه انداز. [ وَس ْ وَ س َ / س ِ اَ ] (نف مرکب ) وسوسه اندازنده . آنکه سبب اندیشه های بد و فاسد میگردد و ترغیب بر کارهای بد می کند. (ناظم الاطباء). آنکه تولید وسوسه کند. آنکه کسان را بر کارهای بد ترغیب کند. (فرهنگ فارسی معین ).
-
وسوسه انگیز
لغتنامه دهخدا
وسوسه انگیز. [ وَس ْ وَ س َ / س ِ اَ ] (نف مرکب ) وسوسه انگیزنده . وسوسه انداز. (فرهنگ فارسی معین ): دختر با ادایی دلنشین و وسوسه انگیز گفت ... (فرهنگ فارسی معین ).
-
وسوسه گر
لغتنامه دهخدا
وسوسه گر. [ وَس ْ وَ س َ / س ِ گ َ ] (ص مرکب ) وسوسه انداز. (فرهنگ فارسی معین ) : آگهید از رگ جانم که چه خون میریزدخون ز رگهای دل وسوسه گر بگشایید.خاقانی (از فرهنگ فارسی معین ).
-
وسوسه مند
لغتنامه دهخدا
وسوسه مند. [ وَس ْ وَ س َ / س ِ م َ ] (ص مرکب ) دارای وسوسه . (فرهنگ فارسی معین ) : چه کسم من چه کسم من که بسی وسوسه مندم گه از این سوی کشندم گه از آن سوی کشندم .مولوی (دیوان کبیر ازفرهنگ فارسی معین ).
-
وسوسه مندی
لغتنامه دهخدا
وسوسه مندی . [ وَس ْ وَ س َ / س ِ م َ ] (حامص مرکب ) وسوسه داشتن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
وسوسه انگیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] vasvase'angiz آنچه یا آنکه سبب وسوسه و اندیشۀ بد شود و آدمی را به کار بد برانگیزد؛ وسوسهانداز.
-
وسوسه گر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] vasvasegar وسوسهکننده.