کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وسمه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
indigoes
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بومی ها، نیل، وسمه، نیل پر طاوس، رنگ
-
بسمه
لغتنامه دهخدا
بسمه . [ ب َ م َ / م ِ ] (اِ) وسمه . (آنندراج ). بمعنی وسمه است . برگی است که زنان سابیده به ابروان خودبمالند تا سیاه شود. (از شعوری ج 1 ورق 195). و رجوع به وسمه شود. || دوایی که مخصوص بچشم باشد. || تعفین بعضی دواها. (ناظم الاطباء).
-
شال ختی
لغتنامه دهخدا
شال ختی . [ ] (اِ مرکب ) اسم مازندرانی وسمه است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
فلیساطیس
لغتنامه دهخدا
فلیساطیس . [ ] (معرب ، اِ) به یونانی وسمه است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
خطرة
لغتنامه دهخدا
خطرة. [ خ ِ رَ ] (ع اِ) واحدخِطر است که بمعنی وسمه می باشد. (از منتهی الارب ).
-
توسم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tavassom ۱. بهفراست دریافتن؛ با علامت و نشانی به چیزی پی بردن.۲. وسمه کشیدن.
-
هفت قلم آرایش
لهجه و گویش تهرانی
بند،زیر ابرو،وسمه،سرمه،سرخاب،سفیداب،خال،فریا بافتن مو
-
بزک کردن
لغتنامه دهخدا
بزک کردن . [ ب َ زَک ْ، ک َ دَ ] (مص مرکب ) چاسان فاسان کردن . سرخاب و سفیداب بر روی مالیدن و سرمه و وسمه و خطاط و خال کردن و زیر ابرو برداشتن و بند انداختن و گلگونه و غازه و وسمه کردن روی و امثال آن . (یادداشت بخط دهخدا).
-
کتم
لغتنامه دهخدا
کتم . [ ک َ ت َ / ک َ ] (ع اِ) گیاهی است که وسمه نامندش به حنا آمیخته یا بدون آن خضاب کنند موی را و رنگش دیر ماند و چون بیخ آن بجوشانند سیاهی نوشتن شود. (منتهی الارب ) . کِتمان . (اقرب الموارد). کُتمان . (منتهی الارب ). وسمه را گویند و آن برگی باشد ک...
-
کتم
واژگان مترادف و متضاد
۱. اختفا، پنهان، پوشیده، نهان ۲. پوشیدن، نهان کردن، نهانداشتن ۳. وسمه ۴. شمشاد
-
توسم
فرهنگ فارسی معین
(تَ وَ سُّ) [ ع . ] (مص م .) 1 - به فراست دریافتن . 2 - وسمه کشیدن .
-
هرهفت
فرهنگ فارسی معین
(هَ هَ) (اِ.) نام لوازم آرایش زنان در قدیم که عبارت بود از: سرخاب ، سفیدآب ، حنا، وسمه ، سرمه ، زرک ، غالیه .
-
کتم
فرهنگ فارسی معین
(کَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پنهان کردن ، پوشاندن . 2 - (اِمص .) پوشیدگی ، اختفا. 3 - (اِ.) وسمه . 4 - شمشاد.
-
روی سخت
لغتنامه دهخدا
روی سخت . [ س َ ] (اِ مرکب ) وسمه و ماده ای که بدان موی سر و ابرو را سیاه می کنند. (ناظم الاطباء).
-
نسائیده ٔ کرمانی
لغتنامه دهخدا
نسائیده ٔ کرمانی . [ ن َ دَ / دِ ی ِ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) وسمه . (یادداشت مؤلف ).