کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وسایل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
وسایل
/vasāyel/
معنی
= وسیله
〈 وسایل نقلیه: هر نوع وسیله که برای حملونقل به کار میرود، مانند گاری، اتومبیل، کامیون، کشتی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
ابزار، ادوات، اسباب، جهاز، سامان، لوازم، وسایط
دیکشنری
equipment, facility, fitment, fittings, furniture, outfit, paraphernalia, plant, thing
-
جستوجوی دقیق
-
وسایل
واژگان مترادف و متضاد
ابزار، ادوات، اسباب، جهاز، سامان، لوازم، وسایط
-
وسایل
لغتنامه دهخدا
وسایل . [ وَ ی ِ ] (ع اِ) وسائل . ج ِ وسیلة.اسباب و لوازم . (فرهنگ فارسی معین ) : با این وسایل و فضایل در خصم شکنی و دشمن شکنی بر مردان جهان فسوس کردی . (فرهنگ فارسی معین از لباب الالباب ).گر تو برانی کسم شفیع نباشدره به تو دانم دگر به هیچ وسایل . سع...
-
وسایل
فرهنگ فارسی معین
(وَ یِ) [ ع . ] جِ وسیله ؛ اسباب ، لوازم .
-
وسایل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: وسائل، جمعِ وَسیلَة] ‹وسائل› vasāyel = وسیله〈 وسایل نقلیه: هر نوع وسیله که برای حملونقل به کار میرود، مانند گاری، اتومبیل، کامیون، کشتی.
-
وسایل
دیکشنری فارسی به عربی
اثاث , ادات
-
واژههای مشابه
-
catering equipment
وسایل پذیرایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] وسایل و تجهیزات پذیرایی از مسافران
-
props/ prop, properties, scenery, set props/ set prop
وسایل صحنه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] اثاثیه و اشیای منقول موجود در صحنه
-
tableware
وسایل غذاخوری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] ظروفی که برای غذا خوردن از آنها استفاده میشود، از قبیل بشقاب و لیوان و کارد و چنگال
-
وسایل راحتی
دیکشنری فارسی به عربی
اسکان
-
وسایل ورود
دیکشنری فارسی به عربی
بوابة
-
property assistant, prop assistant
متصدی وسایل صحنه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] یکی از افراد گروه تولید که نگهداری و تنظیم موقعیت وسایل صحنۀ فیلم را بر عهده دارد
-
property master, prop master
مسئول وسایل صحنه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] یکی از اعضای گروه تولید که ساخت و تهیۀ وسایل صحنه بر عهدۀ اوست و در حفظ تداوم حضور اشیا و وسایل صحنۀ فیلم با منشی صحنه همکاری میکند
-
place setting
وسایل غذاخوری یکنفره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] یک دست وسایل غذا خوردن مخصوص یک نفر
-
modal split, mode split
تفکیک وسایل سفر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] تعیین درصد استفادۀ افراد از وسایل نقلیۀ عمومی و شخصی