کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وزير پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
وزير
معنی
وزير , وزير مختار , کشيش() کمک کردن , خدمت کردن , پرستاري کردن , بخش کردن
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
وزير
دیکشنری عربی به فارسی
وزير , وزير مختار , کشيش() کمک کردن , خدمت کردن , پرستاري کردن , بخش کردن
-
واژههای مشابه
-
وزیر
واژگان مترادف و متضاد
۱. دستور، صاحبدیوان ۲. فرزین
-
وزیر
لغتنامه دهخدا
وزیر. [ وَ ] (اِ) زردچوبه . (برهان ) (آنندراج ) : دل و دامن تنور کردو غدیرسرو و لاله کناغ کرد و وزیر.عنصری .
-
وزیر
لغتنامه دهخدا
وزیر. [ وَ ] (اِخ ) لقب هارون برادر موسی علیه السلام : و اجعل لی وزیراً من اهلی هارون اخی اشدد به ازری . (قرآن /20 29 - 30).
-
وزیر
لغتنامه دهخدا
وزیر. [ وَ ] (ع ص ، اِ) معاون . (اقرب الموارد). هم پشت و مددکار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || همنشین خاص پادشاه که مشیر تدبیر و ظهیر سریر باشد و تحمل بار گران مملکت نماید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آنکه در برداشتن بار کسی شریک باشد. ظاهراً ...
-
وزیر
فرهنگ فارسی معین
(وَ) [ ع . ] (اِ. ص .) 1 - هر یک از اعضای هیئت دولت . 2 - رئیس وزارتخانه . 3 - فرزین ؛ در بازی شطرنج مُهرة بعد از شاه .
-
وزیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از پهلوی: vičīr، جمع: وُزَراء] vazir ۱. کسی که در رٲس یک وزارتخانه قرار دارد و از اعضای هیئت دولت است؛ دستور.۲. کسی که پادشاه در امور مملکت با او مشورت میکرد و کارهای مهم به عهدۀ او بود.۳. در حکومتهای قدیم، مهمترین مقام در دستگا...
-
وزیر
دیکشنری فارسی به عربی
ملکة , وزير
-
نخست وزیر
لغتنامه دهخدا
نخست وزیر. [ ن ُ خ ُ / ن َ خ ُ وَ ] (اِ مرکب ) رئیس الوزراء. (لغات فرهنگستان ).
-
شمس وزیر
لغتنامه دهخدا
شمس وزیر.[ ش َ س ِ وَ ] (اِخ ) قهرمان نیکونهاد داستان «امیر ارسلان ، مقابل قمر وزیر و در تداول به هر شخص خوش طینت اطلاق شود، در مقابل قمر وزیر. (فرهنگ فارسی معین ).
-
شهاب وزیر
لغتنامه دهخدا
شهاب وزیر. [ ش ِ ب ِ وَ ] (اِخ ) وزیر سلطان سنجر. وی را در سال 538 هَ . ق . سربازان غز در بخارا بقتل رساندند. (تاریخ بخارا ص 30). و نیز رجوع به تتمه ٔ صوان الحکمه ص 112 و ابوالقاسم عبداﷲبن علی شود.
-
نخست وزیر
فرهنگ فارسی معین
( ~ . وَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) رییس وزیران ، وزیر اعظم .
-
اﷲآباد وزیر
لغتنامه دهخدا
اﷲآباد وزیر.[ اَل ْ لاه دِ وَ ] (اِخ ) دهی است کوچک از دهستان کشکوئیه شهرستان رفسنجان ، در 43 هزارگزی شمال باختری رفسنجان و 7 هزارگزی خاوری شوسه ٔ رفسنجان به یزد. سکنه ٔ آن 15 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
رشیدالدین وزیر
لغتنامه دهخدا
رشیدالدین وزیر. [ رَ دُدْ دی وَ ] (اِخ ) رشیدالدین فضل اﷲ همدانی . رجوع به رشیدالدین (فضل اﷲ...) شود.