کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وزو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وزو
واژهنامه آزاد
نام کوهی آتشفشانی در جنوب ایتالیا
-
واژههای همآوا
-
وضو
واژگان مترادف و متضاد
تطهیر، دستنماز، غسل
-
وضو
فرهنگ واژههای سره
پادیاب، دست نماز
-
وضو
لغتنامه دهخدا
وضو. [ وُ ] (از ع ، اِ) وضوء. دست نماز. شستن صورت و دستها و مسح کردن بر سر و پاها با آدابی که در شرع اسلام مقرر است : این وضو از سنگ و رو محکمتر است این وضو نَبْوَد سد اسکندر است . (نان و حلوا، منسوب به شیخ بهایی ).- وضو تازه داشتن ؛ تجدید کردن دست ...
-
وضو
فرهنگ فارسی معین
(وُ) [ ع . وضوء ] (مص ل .) آبدست ؛ عمل شستن صورت و دست ها به طرز مقرر شرع پیش از نماز، دست نماز.
-
وضو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی: وضوء] (فقه) vozu شستن صورت و دستها و مسح کشیدن بر سروپاها (در نزد شیعه و شستن پاها در نزد اهل سنت) پیش از نماز؛ دستنماز.
-
جستوجو در متن
-
سریعقلم
لغتنامه دهخدا
سریعقلم . [ س َ ق َ ل َ ] (ص مرکب ) تندنویس : از او سریعقلم تر کجاست در کیهان وزو بدیعسخن تر کجاست در کشور.سوزنی .
-
رطب چیدن
لغتنامه دهخدا
رطب چیدن . [ رُ طَ دَ ] (مص مرکب ) رطب بازکردن از نخل ؛ چیدن خرمای تازه : در آن باغ رفته رطب چیدمی وزو دادمی هر که را دیدمی .نظامی (از آنندراج ).
-
زابلی
لغتنامه دهخدا
زابلی . [ ب ُ ] (ص نسبی ) منسوب به زابل : وزو آفرین بر سپهدار زال یل زابلی پهلو بی همال . فردوسی (شاهنامه ). و رجوع به سیستانی در لغت نامه شود.
-
باریک سنج
لغتنامه دهخدا
باریک سنج . [ س َ ] (ص مرکب ) دقیق فکر. نکته سنج : گذشتند بر کوه خارا برنج وزو خیره شد مرد باریک سنج .فردوسی .
-
زار گشتن
لغتنامه دهخدا
زار گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) تباه شدن . نابسامان شدن . || زبون گشتن . خوار گشتن : نمازت برد چون بشوئی از او دست وزو زار گردی چو بردی نمازش . ناصرخسرو.و رجوع به زار شود.
-
هرکولانوم
لغتنامه دهخدا
هرکولانوم . [ هَِ ] (اِخ ) شهری قدیم است در ناحیت کامپانیه در کشور ایتالیا که در نزدیکی ناپل و بر دامنه ٔ کوه آتشفشان وزو قرارداشته است و اخیراً در حفاریهای باستان شناسان آثار عتیق گرانبها از زیر آوارهای آن به دست آمده که نماینده ٔ تمدن رم کهن است . ...
-
سرفروش
لغتنامه دهخدا
سرفروش . [ س َ ف ُ ] (نف مرکب ) فروشنده ٔ سر.آنکه کله ٔ گوسفند و بز فروشد. کله فروش : پدید آمدش سرفروشی براه وزو دور بد پهلوان سپاه یکی پاک چپین پوشیده داشت بسی سر برو بر همی برگذاشت .فردوسی .