کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وزن خالص پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
tare, tare weight
وزن ظرف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] وزن پوشش یا بستهبندی بار و در مورد بارگُنج، وزن بارگُنج خالی اختـ . وَف
-
operating weight
وزن عملیاتی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] وزن کلی هواگَردِ آمادۀ پرواز، شامل وزن آب و روغن و غذای سرنشینان و مسافر و خدمه و بار همراه
-
landing weight
وزن فرود
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] وزن کل پیشبینیشدۀ هواپیما در هنگام فرود
-
metric modulation
وزنگردانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] تغییرات وزن در یک قطعه که معمولاً بهوسیلۀ تغییر میزان نما ایجاد میشود
-
spreader 2
وزنگستر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] افزارهای عموماً فولادی و قابل تنظیم که به جرثقیل متصل میشود و از آن برای بلند کردن بارگُنجها و بارهای نامتوازن و طویل استفاده میکنند
-
واحد وزن
لغتنامه دهخدا
واحد وزن . [ ح ِ دِ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) واحد وزن در اصطلاح فیزیکی همان واحد نیرو است زیرا وزن هر جسم خود قسمی نیرو است و آن نیروئی است که جاذبه ٔ زمین به آن جسم وارد میسازد. واحدهای بین المللی و متداول وزن عبارتند از کیلوگرم نیرو، تن نیرو، ...
-
وزن آوردن
لغتنامه دهخدا
وزن آوردن . [ وَ وَ دَ ] (مص مرکب ) وزن آردن . وزن داشتن . سنگینی داشتن . (یادداشت مرحوم دهخدا): مشقت طاعت در جنب نجات آخرت وزنی نیارد.(فرهنگ فارسی معین از کلیله و دمنه چ مینوی ص 53).چه وزن آورد جای انبان بادکه میزان عدل است و دیوان داد. سعدی .نیاز م...
-
وزن کردن
لغتنامه دهخدا
وزن کردن . [ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سنگینی چیزی را اندازه گرفتن . سنجیدن . (فرهنگ فارسی معین ) : سید گفت ... تو را اینجا چندان مقام باشد که این زر را وزن و نقد بکنند. (فرهنگ فارسی معین از سلجوقنامه ٔ ظهیری چ خاور ص 43).
-
وزن نهادن
لغتنامه دهخدا
وزن نهادن . [ وَ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) قدرو ارزشی برای چیزی دانستن . مهم دانستن : دمنه گفت : ملک کار او را چندین وزن ننهد و اگر فرمایدبروم و او را بیارم . (کلیله و دمنه چ مینوی ص 73).
-
وزن خوانی
لغتنامه دهخدا
وزن خوانی . [ وَ خوا / خا ] (حامص مرکب ) خواندن یک قطعه موسیقی بدون آهنگ و نگاه داشتن حرکات میزان به وسیله ٔ دست . در ارکسترهای بزرگ ، رهبر ارکستر عهده دار این وظیفه است . (فرهنگ فارسی معین ).
-
وزن دار
لغتنامه دهخدا
وزن دار. [ وَ ] (نف مرکب ) وزن دارنده . دارای وزن . سنگین . || پول باسنگ و تمام عیار. (ناظم الاطباء). پول تمام عیار. (فرهنگ فارسی معین ).
-
وزن سنگ
لغتنامه دهخدا
وزن سنگ . [ وَ س َ ] (اِ مرکب ) وقار و تمکین . || قدر و قیمت . (ناظم الاطباء).
-
هم وزن
لغتنامه دهخدا
هم وزن . [ هََ وَ] (ص مرکب ) هم سنگ . دو چیز که دارای سنگینی برابر باشند. (یادداشت مؤلف ). || دو شعر که در یک بحر عروضی تام یا با زحاف همانند ساخته شده باشد.
-
overweight
اضافهوزن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] آن میزان از وزن بدن که، با توجه به قد فرد، افزون بر وزن طبیعی تلقی میشود
-
weightless
بیوزن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] ویژگی جسمی که در شرایط بیوزنی باشد