کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وزة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وزة
لغتنامه دهخدا
وزة. [ وَزْ زَ ] (ع اِ) مؤنث وز. (المنجد) (اقرب الموارد). ج ، وزات . (اقرب الموارد). رجوع به وَزّ شود.
-
واژههای مشابه
-
وزه
لغتنامه دهخدا
وزه . [ وَ زَ / زِ ] (اِ) تخم مگس . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
وزِه
لهجه و گویش تهرانی
مشتری بدبده یا بد حساب،مشتری فقیر،کلک .
-
light air
نرموزه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] بادی با سرعت 1 تا 3 گره دریایی در مقیاس باد بوفورت متـ . عدد بوفورت 1 Beaufort number 1
-
جستوجو در متن
-
Beaufort number 1
عدد بوفورت 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] ← نرموزه
-
وزات
لغتنامه دهخدا
وزات . [ وَزْ زا ] (ع اِ) ج ِ وَزَّة. (المنجد) (اقرب الموارد). رجوع به وزة و وز شود.
-
نمدپاره
لغتنامه دهخدا
نمدپاره . [ ن َ م َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) قطعه ای از نمد. (ناظم الاطباء) : یکی زیغ دیدم فکنده در اونمدپاره ٔ ترکمانی سیاه . معروفی . || نمد فرسوده و پاره شده . (ناظم الاطباء).- نمدپاره پوش ؛ نمدپوش . ژنده پوش : چو دید اردبیلی نمدپاره پوش کمان در زه آ...
-
ساز زهی
لغتنامه دهخدا
ساز زهی . [ زِ زِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) آلت موسیقی از ذوات الاوتار، که درآن زه بود وزه اعم است از سیم و زه بمعنی اخص یعنی وتر. و آن نوعی از آلات موسیقی است چون عود و چنگ وتار و غیره و بر دو قسم است : مضرابی و کمانی . رجوع به ساز و ساز کمانی و ذوات...
-
رازمجین
لغتنامه دهخدا
رازمجین . [ م َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش ابهررود شهرستان زنجان که در 150هزارگزی جنوب ابهر واقع است . ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر و دارای 413 تن سکنه میباشد. آب آن از چشمه سار وزه آب رود محلی تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل ساکنان آ...
-
باقرآباد سامله
لغتنامه دهخدا
باقرآباد سامله . [ ق ِ م ِ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 22 هزارگزی شمال خاوری دیزگران و 2 هزارگزی سامله واقع است . ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر و دارای 195 تن سکنه ،آب آنجا از چشمه وزه آب و رودخانه ٔ خانق...
-
رودبار
لغتنامه دهخدا
رودبار. (اِخ ) نام یکی از دهستانهای نهگانه ٔ بخش کهنوج از شهرستان جیرفت . این دهستان از شمال به دهستان نمداد، از خاور بدهستان قلعه گنج و از جنوب به دهستان منوجان و از باختر بدهستان گلاشکرد و رودخانه محدود است . منطقه ای است جلگه ای و هوایی گرم دارد. ...
-
گواور
لغتنامه دهخدا
گواور. [ گ ُ وِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش گیلان و همچنین نام مرتعی است واقع در 10000 گزی خاور گیلان و کنار شوسه ٔ شاه آباد به ایلام که بین سراب قنبر و بارکله واقع شده است . هوای آن ییلاقی و سردسیر است . تابستان در حدود 450 الی 500 خانوار از گ...
-
کیک
لغتنامه دهخدا
کیک . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) معروف است که برادر شپش باشد. گویند عمر کیک زیاده بر پنج روز نمی شود، و عربان برغوث خوانندش . (برهان ). جانورکی که در روی بدن انسان و دیگر حیوانات زندگی می کند و خون آنها را می مکد. (ناظم الاطباء). تهرانی ، کَک .کردی ، کِچ . ل...