کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وزان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد وزان حلبی ، مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی وزان شود.
-
وزنده
لغتنامه دهخدا
وزنده . [ وَ زَ دَ / دِ ] (نف ) وزان . وزیدن دارنده .
-
غزات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غزاة] [قدیمی] qazāt = غزا: ◻︎ به یک غزات قریب هزار پیل آورد / وزآن گرفته به یک حمله سیصدوپنجاه (فرخی: ۳۴۳).
-
نؤوج
لغتنامه دهخدا
نؤوج . [ ن َ ئو ] (ع ص ) ریح نؤوج ؛ باد وزان . (ناظم الاطباء).
-
بزان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹بزانه› [قدیمی] bezān وزان؛ وزنده؛ در حال وزیدن: ◻︎ نه ابر بهارم که چندان بگریم / نه باد بزانم که چندان بپویم (مسعودسعد: لغتنامه: بزان).
-
کیان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: kayān] [قدیمی] ki(e)yān ۱. [جمعِ کی] = کِی۲: ◻︎ بپرسیدشان از کیان جهان / / وزآن نامداران و فرخمهان (فردوسی: ۱/۱۲).۲. [مجاز] بزرگان.
-
ابراهیم بن عثمان
لغتنامه دهخدا
ابراهیم بن عثمان . [ اِ م ِ ن ِ ع ُ ] (اِخ ) رجوع به ابن وزان ابراهیم ... شود.
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابراهیم بن عثمان . رجوع به ابن وزّان ... و رجوع به ابراهیم ... شود.
-
مانوی
لغتنامه دهخدا
مانوی . (اِخ ) نام شهری است به روم . (از فهرست ولف ) : وزان شارسان سوی مانوی راندکه آن را جهاندیده مینوی خواند.فردوسی .
-
خجوج
لغتنامه دهخدا
خجوج . [ خ َ ] (ع ص ، اِ) باد سخت وزان . (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). باد سخت . (مهذب الاسماء). خجوجاة. (منتهی الارب ). || باد وزان سخت درپیچان . (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). خجوجاة. (منتهی الارب ). || گردباد. (ناظم الاطباء).
-
عطرپرور
لغتنامه دهخدا
عطرپرور. [ ع ِ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) عطرپرورنده : بخندان از لب آن غنچه باغم وزان گل عطرپرور کن دماغم .جامی (از آنندراج ).
-
کالوشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کالوش› kāluše ۱. دیگ؛ دیگ خوراکپزی: ◻︎ بیاورد کالوشهای برنهاد / وزآن رنج مهمان همیکرد یاد (فردوسی: لغتنامه: کالوشه).۲. نوعی آش.۳. =کالجوش
-
ترازوسنج
لغتنامه دهخدا
ترازوسنج . [ ت َ س َ ] (نف مرکب ) سنجنده ٔ ترازو. وزّان . ترازودار : دست کیوان شده ترازوسنج سخته از خاک تا به کیوان گنج .نظامی .
-
پیه پرورد
لغتنامه دهخدا
پیه پرورد. [ پی پ َرْ وَ ] (ن مف مرکب ) که با پیه و شحم پرورده باشند : وزآن دنبه که آمد پیه پروردچه کرد آن پیرزن با آن جوانمرد.نظامی .
-
روسپی زاده
لغتنامه دهخدا
روسپی زاده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) حرامزاده . (آنندراج ). فرزند روسپی که پدرش معلوم نباشد : وزآن پس چنین گفت با سرکشان که این روسپی زاده ٔ بدنشان .فردوسی .