کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
وز
/vez/
معنی
صدای پشه یا مگس.
〈 وز کردن: (مصدر لازم) [عامیانه] درهم و برهم شدن موی سر؛ ژولیده شدن.
فرهنگ فارسی عمید
فعل
بن گذشته: وزید
بن حال: وز
دیکشنری
fizz
-
جستوجوی دقیق
-
وز
لغتنامه دهخدا
وز. [ وَ ] (اِ) در تداول مردم قم ، مقسم آب .- سروز ؛ محل تقسیم آب (هم اکنون در قم مستعمل است ). (فرهنگ فارسی معین ).- || آلتی که برای تقسیم آبی که باید به مصرف آبیاری برسد به کار رود. (فرهنگ فارسی معین از تاریخ قم ). || چربی پیه . (فرهنگ فارسی معین ا...
-
وز
لغتنامه دهخدا
وز. [ وَ ] (حرف ربط + حرف اضافه ) و از. (ناظم الاطباء). مخفف «و از» و در غیر ضرورت شعری نیز متداول بوده است . (یادداشت مرحوم دهخدا) : از گیسوی او نسیم مشک آیدوز زلفک او نسیم نسترون . رودکی .وز درخت اندر گواهی خواهد اوی تو بدانگاه از درخت اندر بگوی . ...
-
وز
لغتنامه دهخدا
وز. [ وَزز ] (ع اِ) مرغ آبی . (آنندراج ). مرغابی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
وز
لغتنامه دهخدا
وز. [ وِ ] (اِ صوت ) بانگ گلوله در عبور. (یادداشت مرحوم دهخدا). || طنین مگس و پشه . || ورآمدن و جوش کردن (خمیر) و ترش شدن . || چین و شکنهای ریز داشتن مو مانند موهای سیاهان . (فرهنگ فارسی معین ).
-
وز
فرهنگ فارسی معین
(وَ) (اِ.) مقسم آب . ؛ سر ~ الف - محل تقسیم آب . ب - آلتی که برای تقسیم آبی که باید به مصرف آبیاری برسد، به کار رود.
-
وز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) چربی ، پیه .
-
وز
فرهنگ فارسی معین
(وِ) (اِ.) فِر، موی پُر پیچ و تاب .
-
وز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) ‹وزوز› vez صدای پشه یا مگس.〈 وز کردن: (مصدر لازم) [عامیانه] درهم و برهم شدن موی سر؛ ژولیده شدن.
-
واژههای مشابه
-
وز زدن
لغتنامه دهخدا
وز زدن . [ وِزْ زَ دَ ](مص مرکب ) در تداول ، کفک و حباب برآوردن چیزی ترش شده چون خمیر و ماست و مانند آن . (یادداشت مؤلف ). || پوش شدن و مانند نمد شدن مو. (فرهنگ فارسی معین ). || داشتن چین و شکنهای ریز و درهم . (فرهنگ فارسی معین از فرهنگ عامیانه ٔ جم...
-
وز کردن
لغتنامه دهخدا
وز کردن . [ وِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جوش برآوردن چیزی ترشیده چون خمیر و ماست و غیره . ترش شدن و کف کردن ماست و غیره . (فرهنگ فارسی معین ). || درهم و برهم شدن مو. مجعد شدن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
souther
جنوبوز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] بادی جنوبی، بهویژه باد قوی یا تندباد
-
norther
شمالوز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] بادی شمالی و عموماً بهصورت توفان باد سرد
-
دیواره وز
لغتنامه دهخدا
دیواره وز. [ دی رَ وَ ] (اِخ ) نام دیگر او مسته مرد است . شاعری است از مردم مازندران در سده ٔ چهارم هجری بدربار عضدالدوله دیلمی و قابوس بن وشمگیر. (تاریخ طبرستان ج 1 ص 129). (در لغت طبری بمعنی از دیوار جهنده ) لقب شاعری است طبری که در قرن چهارم هجری ...
-
پنبه وز
لغتنامه دهخدا
پنبه وز. [ پَم ْ ب َ / ب ِ وَ ] (نف مرکب ) پنبه زن . پنبه بز. حلاّج . نداف . (برهان قاطع) : سر انا الحق نبود در سر هر پنبه وزلایق حلاج بود مرتبه ٔ دار عشق .نزاری قهستانی (از جهانگیری ).