کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ور گذار کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بهرهور
فرهنگ نامها
(تلفظ: bahrevar) (بهره + ور (پسوند دارندگی)) ، بهرهمند ، ← بهرهمند .
-
agent 3
کنشوَر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] کنشگری که قابلیت انجام دادن کار هدفمند یا اِعمال قدرت سیاسی را دارد
-
شعله ور
فرهنگ واژههای سره
فروزان
-
زواره ور
لغتنامه دهخدا
زواره ور. [ زَ رِ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان بهنام عرب است که در بخش ورامین شهرستان تهران واقع است و 1004 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
سلسله ور
لغتنامه دهخدا
سلسله ور. [ س ِ س ِ ل َ / ل ِ وَ ] (ص مرکب ) متوالی وپی درپی . در سلسله . در زنجیر. سلسله دار : بی چلیپای خم مویت و زنار خطت راهب آسا همه تن سلسله ور باد پدر.خاقانی .
-
سلم ور
لغتنامه دهخدا
سلم ور. [ س َ وَ ](اِخ ) موضعی است بر کوهی به قم . (تاریخ قم ص 67).
-
سلاح ور
لغتنامه دهخدا
سلاح ور. [ س ِ وَ ] (ص مرکب ) مسلح . صاحب سلاح . سلاحدار: مردم آنجا بیشترین سلاح ور و دزد باشند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ). چون فضلویه فراخاست ایشان را (شبانکاره را) شوکتی پدید آمد و بروزگار زیادت می گشت . تا همگان سپاهی وسلاح ور و اقطاع خوار شدند. (ف...
-
صناعت ور
لغتنامه دهخدا
صناعت ور. [ ص ِ ع َ وَ ] (ص مرکب ) پیشه ور. هنرمند. آنکه صنعتی داند : و از هر جنس صناعتوران که اندر لشکر به کار آیند مهیا کرد. (تاریخ بخارا ص 84). رجوع به صناعت و صنعت شود.
-
شکم ور
لغتنامه دهخدا
شکم ور. [ ش ِ ک َ وَ ](ص مرکب ) شکم آور. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شکم آور شود. || پهناور. (فرهنگ فارسی معین ).
-
غوطه ور
لغتنامه دهخدا
غوطه ور. [ طَ / طِ وَ ] (ص مرکب ) آنکه در آب فرورود. غواص . (ناظم الاطباء). فرورونده در آب . به آب فروشونده . غوطه خورنده . غوطه زننده . سر به آب فروبرنده . غوطه خوار. غوطه خور. رجوع به غوطه و غوته شود.
-
نیم ور
لغتنامه دهخدا
نیم ور. [ وَ ] (ص مرکب ) کج . متمایل . مایل .- نیم ور شدن ؛ کج و مایل شدن به طرفی .
-
یک ور
لغتنامه دهخدا
یک ور. [ ی َ / ی ِ وَ ] (اِ مرکب ) یک بر.یک طرف . یک سمت . یک سوی . || (ص مرکب ) یک وری .کج . متمایل . (یادداشت مؤلف ). رجوع به یک وری شود.
-
بهره ور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bahrevar بهرهدار؛ دارای بهره؛ سودبرنده.
-
کینه ور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹کینور› [قدیمی] kinevar دارای کینه؛ انتقامجو.
-
مایه ور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] māyevar ۱. مایهدار؛ مالدار؛ سرمایهدار.۲. باشکوه.۳. ارزشمند.