کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ورچیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ورچیدن
معنی
(وَ دَ) (مص م .) برچیدن .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ورچیدن
لغتنامه دهخدا
ورچیدن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) برچیدن . (ناظم الاطباء). جمع کردن بساط. || جمع کردن . فراهم آوردن : لب ورچیدن . پا ورچیدن .
-
ورچیدن
فرهنگ فارسی معین
(وَ دَ) (مص م .) برچیدن .
-
ورچیدن
لهجه و گویش تهرانی
برداشتن دانه توسط پرنده .
-
واژههای مشابه
-
لب ورچیدن
لغتنامه دهخدا
لب ورچیدن . [ ل َ وَ دَ ] (مص مرکب ) لب برچیدن . رجوع به لب برچیدن شود.
-
برچیدن، ورچیدن
لهجه و گویش تهرانی
جمع کردن
-
لب ورچیدن
لهجه و گویش تهرانی
بر اثر ناراحتی لبها را جمع کردن
-
واژههای همآوا
-
وُر چیدن
لهجه و گویش بختیاری
vor-čidan 1. برچیدن؛ 2. پاک کردن برنج و حبوبات؛ 3. انتخاب کردن؛ 4. تبخیر شدن bel owes vorčina>:بگذار آبش تبخیر شود> .
-
جستوجو در متن
-
وَر-
لهجه و گویش تهرانی
بَر ـ پیشوند فعلی:ور پریدن، ور رفتن،ورچیدن، ورآمدن، ورآوردن (جدا کردن)
-
بستن
واژگان مترادف و متضاد
۱. فراز کردن، قفل کردن، کلون کردن ≠ باز کردن، وا کردن گشودن، ۲. تعیین کردن، مقرر کردن، منعقد کردن ≠ فسخ کردن ۳. گره زدن ۴. سد کردن، مسدود کردن ≠ آزاد کردن، باز کردن ۵. راهبندان کردن، قرق کردن ۶. ورچیدن جمع کردن(بساط و )، تعطیل کرد
-
دوالیک
لغتنامه دهخدا
دوالیک . [ دَ ] (ع مص ) نوبت به نوبت گرفتن . (آنندراج ). || به نوبت بر کاری بودن . یعنی تداولاً بعد تداول . (منتهی الارب ). به نوبت بر کاری بودن . (آنندراج ). || بر سر پای نشستن و خویشتن را ورچیدن جهت رفتار. (منتهی الارب ).
-
شکلک
لغتنامه دهخدا
شکلک . [ ش َ / ش ِ ل َ ] (اِ مصغر) ادا. دهن کجی . عمل والوچانیدن . دلام . ذلام . (یادداشت مؤلف ). ادا و اطوار با لب و لوچه و چشم و ابرو. (فرهنگ فارسی معین ).- شکلک به کسی ساختن ؛ به کسی بازخمانیدن . ادای او را درآوردن . (یادداشت مؤلف ).- شکلک درآو...
-
درچیدن
لغتنامه دهخدا
درچیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) چیدن . ورچیدن . جمع کردن : تعجیة؛ درچیدن و کج کردن روی را. تکور؛ درچیده شدن . (از منتهی الارب ).- خویشتن درچیدن ؛ از مردم دوری کردن و تنهایی گزیدن : خویش را رسوا مکن در شهر چین عاقلی جو خویشتن را درمچین . مولوی .- درچید...