کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ورنج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ورنج
معنی
(وَ رَ) (ص .) خداوند حرص و شره را گویند.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ورنج
لغتنامه دهخدا
ورنج . [ وَ رَ ] (ص ) آزمند وحریص و خداوند شره . (ناظم الاطباء). خداوند حرص و شره را گویند. (برهان ). حریص . (انجمن آرا) : به ظل همای همایون جاهت دو بازوی زاغ ورنج ارج کردم . سوزنی .و ظاهراً در این بیت به جای ورنج ورخج است ؛ یعنی زشت و مکروه . (انجمن...
-
ورنج
فرهنگ فارسی معین
(وَ رَ) (ص .) خداوند حرص و شره را گویند.
-
ورنج
فرهنگ فارسی معین
(وَ رَ) (ص .) خداوند حرص و شره را گویند.
-
واژههای مشابه
-
دست ورنج
لغتنامه دهخدا
دست ورنج . [ دَ وَ رَ ] (اِ مرکب ) دست ورنجن . سوار. دستبند. دستوار. دستورنجین . دستاورنجن : اسورة من ذهب ؛ دست ورنجهای زرین . (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 5 ص 16 چ 1). او را دست ورنجی زرین در دست کردندی . (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 16).
-
جستوجو در متن
-
Maundy Thursday
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پنج شنبه، پنجشنبه هفته عذاب ورنج عیسی
-
موذی گری
لغتنامه دهخدا
موذی گری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) آزاردهندگی ورنج رسانندگی . (ناظم الاطباء). و رجوع به موذی شود.
-
جهان پیچ پیچ
لغتنامه دهخدا
جهان پیچ پیچ . [ ج َ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دنیای پر مشقت ورنج . عالم مادی . || دنیای کثرت و تعدد.
-
زحمت رسیدن
لغتنامه دهخدا
زحمت رسیدن . [ زَ م َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) آزار و اذیت پدید آمدن . ناراحتی ورنج بوجود آمدن : ز ماران ضحاک زحمت رسیدهمی هر یک از دوش او سر کشید.فردوسی .
-
نیارستن
لغتنامه دهخدا
نیارستن . [ ن َ رِ ت َ ] (مص منفی ) نتوانستن . (از جهانگیری ) (از غیاث اللغات ) (از برهان ) (از رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). از دستش برنیامدن . (از انجمن آرا). مقابل آرستن و یارستن . رجوع به یارستن شود : کسی راست پاسخ نیارست کردغمین شد دل و لب پرا...
-
دست ورنجن
لغتنامه دهخدا
دست ورنجن . [ دَ وَ رَ ج َ ] (اِ مرکب ) دست بند. دستاورنجن . دست برنجن . سوار. دست اورنجن . (جهانگیری ). دستینه . دستواره . (شرفنامه ٔ منیری ). دستوار. اسوار. (مهذب الاسماء). دست ورنج . دست برنجن است که دستینه ٔ طلا و نقره ٔ زنان باشد. (برهان ). جبار...
-
آزور
لغتنامه دهخدا
آزور. [ وَ ] (ص مرکب ) حریص . (دهّار). آزمند. ورنج . صاحب آز. طامع. طمّاع . هلوع . ولوع . مولع : چو داننده مردم شود آزورهمی دانش او نیاید ببر. فردوسی .چنین داد پاسخ که فرشیدوردیکی آزور مرد بیخواب و خورد.فردوسی .مگر گوسفندش بود صدهزارهمان اشتر و اسب و...
-
ابن ابی صادق
لغتنامه دهخدا
ابن ابی صادق . [ اِ ن ُ اَ دِ ] (اِخ ) ابوالقاسم عبدالرحمن بن علی بن احمدبن ابی صادق نیشابوری . فیلسوف و طبیب مبرز. مولد نیشابور و به همان جا پرورش یافته . مردی فصیح بود. وقتی او را برای معالجه ٔ عمید خراسان محمدبن منصور بردند بواسطه ٔ پیری ورنج راه ...
-
متأسفانه
لغتنامه دهخدا
متأسفانه . [ م ُ ت َءَس ْ س ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی مرکب ، ق مرکب ) پر از اندوه و رنج . (ناظم الاطباء). || بطور اندوه ورنج و بطور ناله و زاری و بطور دریغ. (ناظم الاطباء). توضیح این که «متأسف » اسم فاعل عربی و به معنی اندوه خورنده است و استعمال آن با ...