کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ورمالیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ورمالیده
لغتنامه دهخدا
ورمالیده . [ وَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) دامن و یا پاچه و آستین بالاکرده شده . || رسواشده و گریخته از شرم . (آنندراج از مجمع التماثیل ).
-
ورمالیده
واژهنامه آزاد
ازرنگ رفته
-
واژههای مشابه
-
پاچه ورمالیده
فرهنگ فارسی معین
( ~. وَ دِ) (ص مر.) (عا.) 1 - حقه باز. 2 - بی شرم .
-
پاچه ورمالیده
لغتنامه دهخدا
پاچه ورمالیده . [ چ َوَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) در تداول عامیانه ، سخت بی آزرم و خشن و بی ادب و بی محابا از نکوهش . ناتراشیده .
-
پاچه ورمالیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pāčevarmālide ۱. کسی که پاچۀ شلوار خود را بالا زده باشد.۲. [عامیانه، مجاز] آدم زرنگ و حقهباز.
-
پاچه ورمالیده
لهجه و گویش تهرانی
ارقه،بی آبرو، بی ملاحظه،دریده، بد دهن
-
پاچه ورمالیده
واژهنامه آزاد
(خراسانی؛ سبزوار) نام غذایی مرکٌب از روغن داغ، شیرهٔ انگور، تخم مرغ، نان خردشده.
-
ورمالیدن،پاچه ورمالیده
لهجه و گویش تهرانی
فتیله کردن،بالا زدن پاچه شلوار و آستین،لوله کردن
-
جستوجو در متن
-
بردار و ورمال
فرهنگ فارسی معین
(بَ رُ وَ) (ص .) پاچه ورمالیده ، ناقُلا.
-
کمیش
لغتنامه دهخدا
کمیش . [ ک َ ] (ع ص ) مرد تیزرو و سبک و کافی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مرد تیزرو. (از اقرب الموارد). || اسب خردنره . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مادیان خردپستان . (ناظم الاطباء). اسب خردپستان . (از اقرب الموارد). ||...
-
اندوده
لغتنامه دهخدا
اندوده . [ اَ دَ / دِ ] (ن مف ) اندودکرده شده . (ناظم الاطباء). اندودکرده . انداییده . (فرهنگ فارسی معین ).- اندوده آستین ؛ یعنی آستین برزده و ورمالیده . (شرفنامه ٔ منیری ) .- اندوده پوست ؛ آنچه پوستش را اندوده باشند : چو خرما بشیرینی اندوده پوست چ...
-
پاچه
لغتنامه دهخدا
پاچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) (از: پا، رِجل + چه ، ادات تصغیر) پای از زانو تا بسرپنجه . کُراع . پایچه . (مهذب الاسماء). || پای خرد : زهر دارد در درون در پاچه مار گرچه دارد از برون نقش و نگار. شیخ بهائی (نان و حلوا چ سنگی ص 17) || قسمت سفلای پای گوسف...
-
مالیدن
لغتنامه دهخدا
مالیدن . [ دَ ] (مص ) لمس کردن و مس نمودن و دست یاافزار بر چیزی کشیدن و دلک کردن . (ناظم الاطباء). دست کشیدن روی چیزی . چیزی را در دست مکرر فشار دادن . مس کردن . لمس کردن . (فرهنگ فارسی معین ). در اوستا، مرزئیتی ، مرز (جاروب شده )، پهلوی ، مرزیشن (جم...