کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ورق برگشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
bearing plate
ورق تکیهگاه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی عمران] ورق فولادی تخت که در زیر سرِ تیر حمالِ دیوار (wall-bearing beam) قرار میدهند تا بار را در ناحیۀ وسیعتری توزیع کند
-
beam bearing plate
ورق تکیهگاه تیر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی عمران] ورقی فلزی که در زیر سرِ تیر، در نقطۀ اتکای آن، قرار میدهند تا بار وارد بر آن نقطه توزیع شود
-
corrugated plate
ورق چیندار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی عمران] ورق فولادی یا سیمانی الیافدار نسوز (asbesto-cement) که بهصورت چیندار ساخته میشود و در پوشش سقف و دیوار ساختمانها به کار میرود
-
stiffener plate, stiffener
ورق سختکننده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی عمران] ورقی برای افزایش مقاومت و سختی تیر لاغر و جلوگیری از کمانش آن
-
یکنوع بازی ورق
دیکشنری فارسی به عربی
بکاراه
-
فلز ورق شده
دیکشنری فارسی به عربی
ورق القصدير
-
یکدست ورق بازی
دیکشنری فارسی به عربی
علبة
-
طاس و ورق
فرهنگ گنجواژه
قمار.
-
محل پرچ یا اتصال دویاچند ورق فلزی
دیکشنری فارسی به عربی
قفل
-
جستوجو در متن
-
انجالیدن
لغتنامه دهخدا
انجالیدن . [ اَ دَ ] (مص ) پر کردن . || سیر گشتن . || سیراب گشتن . || بازداشتن از تندی و غلبه و انسداد. (آنندراج ). اقدام کننده بکاری را از آن کار بازداشتن . (از شعوری ج 1 ورق 123 الف ). || گستاخی نمودن . || مانده کردن . (آنندراج ). خسته و مانده کردن...
-
جا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: giyāk] ‹جای› jā ۱. محل.۲. هر قسمتی از فضا یا سطح که کسی یا چیزی در آن قرار بگیرد.۳. منزل.۴. اثر باقیمانده از چیزی بر روی یک سطح: جای مُشت.۵. بستر: جا تَر است و بچه نیست.۶. جانشین؛ عوض؛ ازا: ◻︎ اگر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست / حرا...
-
گردیدن
لغتنامه دهخدا
گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص ) پهلوی گرتیتن ، وشتن ، اوستا «ورت » ، هندی باستان «ورتت » ، ورت [ گردیدن ، چرخیدن ]، کردی «گروان » . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). تطوف . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). دَوَران . (منتهی الارب ). گشتن . دور زدن . استدا...
-
باشه
لغتنامه دهخدا
باشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) جانوری است شکاری از جنس زردچشم و کوچکتر از باز باشد. (برهان ). این کلمه همریشه ٔ باز است و در فارسی باش ، باشه ، واشه ، و معرب آن باشق و در لهجه ٔ طبری واشه ، درگیلکی واشک است . در لاتینی فالکونیزوس گویند . (از حاشیه ٔ برهان...
-
باز
لغتنامه دهخدا
باز. (اِ) پرنده ای است مشهور و معروف که سلاطین و اکابر شکار فرمایند. (برهان ) . نام طایر شکاری . (غیاث ). شهباز. (دِمزن ). بمعنی باز شکاری مشهور است . (انجمن آرا). بمعنی باز شکاری مشهور است و آن را بتازی بازی گویند. (آنندراج ). مرغ معروف شکاری . (رشی...
-
گشتن
لغتنامه دهخدا
گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص ) گردیدن . پهلوی وشتن ، اوستا وارت ، هندی باستان وارتت . گردیدن . چرخیدن . دور زدن . بازگردیدن . تغییر کردن . تبدیل شدن . باز آمدن . شدن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || مرادف شدن . (آنندراج ). گردیدن . شدن . صیرورت . صَیر. (...