کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ورقا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ورقا
/varqā/
معنی
۱. کبوتر مادۀ خاکیرنگ؛ کبوتر چاهی.
۲. فاخته.
۳. گرگ ماده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ورقا
فرهنگ نامها
(تلفظ: varqā) (عربی) کبوتر مادهی خاکستری رنگ ، فاخته ؛ (در تصوف) نفس کلیه را که قلب عالم و لوح محفوظ است .
-
ورقا
لغتنامه دهخدا
ورقا. [ وَ ] (از ع ، اِ) کبوتر خاک رنگ را گویند و گویند عربی است . (برهان ). ورقاء. رجوع به ورقاء شود.
-
ورقا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی:ورقاء، مؤنثِ اَوْرَق] (زیستشناسی) [قدیمی] varqā ۱. کبوتر مادۀ خاکیرنگ؛ کبوتر چاهی.۲. فاخته.۳. گرگ ماده.
-
واژههای مشابه
-
ابن ورقا
لغتنامه دهخدا
ابن ورقا. [ اِ ن ُ وَ ] (اِخ ) ابوبکر محمدبن عبداﷲبن ورقاء اودنی بخاری . فقیه شافعی . او به نیشابور میزیست و پس از آن به بخارا بازگشت و در آنجا به سال 385 هَ . ق . درگذشت .
-
ابن ورقا
لغتنامه دهخدا
ابن ورقا. [ اِن ُ وَ ] (اِخ ) جعفربن محمد شیبانی . ادیب و شاعر. مولد او بسامره در 292 هَ . ق . بوده است ، و از دست مقتدر خلیفه مناصب چندی داشته و او را با سیف الدوله ٔ حمدانی مراسلات و مشاعراتیست . وفات او در 352 بوده است .
-
واژههای همآوا
-
ورغا
لغتنامه دهخدا
ورغا. [ وَ ] (اِ) آماس بی درد. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
ابوبکر
لغتنامه دهخدا
ابوبکر. [ اَ بو ب َ ] (اِخ ) کنیت ابن ورقا محمدبن عبداﷲ. رجوع به ابن ورقا... شود.
-
ابوبکر
لغتنامه دهخدا
ابوبکر. [ اَ بو ب َ ] (اِخ ) کنیت محمدبن عبداﷲبن محمدبن نصر. رجوع به ابن ورقا شود.
-
خوشان
لغتنامه دهخدا
خوشان . [ خ َ ] (ع اِ) گیاهی است مانند سرمق الا انه الطف ورقاً و فیه حموضة و یؤکل . (منتهی الارب ). (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
مریافلن
لغتنامه دهخدا
مریافلن . [ م ُ ف ِ ل ُ ] (معرب ، اِ) به یونانی یعنی ذوألف ورقه ، و آن بیخ گیاهی است که از شام و بیت المقدس آورند و آن را حزنبل نیز گویند، گزندگی مار و عقرب را نافع است . (از برهان ). هزار برگ . (مخزن الادویه ). ذوالف ورقا. حرمانه .
-
صریمی
لغتنامه دهخدا
صریمی . [ ص َ ] (اِخ ) بحیربن ورقا، وی از تمیم و از اشراف دلیر عصر اموی است . او باامیةبن عبداﷲ امیر خراسان بود. سپس در یکی از جنگهابه مهلب پیوست . به سال 81 هَ . ق . صعصعةبن حرب عوفی او را غیلةً به خراسان بکشت . (الاعلام زرکلی ص 139).
-
ساخ
لغتنامه دهخدا
ساخ . (اِ) چای . این کلمه در اخبار الصین و الهند به صورت ذیل آمده است و باقوی احتمالات چای مراد است : ویختص الملک [ الاکبر فی الصین ] من المعادن بالملح و حشیش یشربونه بالماء الحار و یباع منه فی کل مدینة بمال عظیم و یقال له الساخ و هواکثر [ شاید اکبر ...