کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ورق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ورق
/varaq/
معنی
۱. کاغذ؛ برگ؛ واحد شمارش کاغذ.
۲. هر نوع صفحۀ فلزی پهن و نازک: ورق آلومینیوم.
۳. هریک از کارتهای مقوایی مصور و مستطیلشکل که برای هر نوع بازی قمار.
۴. بازی قمار با کارتهای شکلدار: داشتند ورقبازی میکردند.
۵. [قدیمی] برگ درخت.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
برگ، صحیفه، صفحه، لا، ورقه
برابر فارسی
برگ، برگه
فعل
بن گذشته: ورق خورد
بن حال: ورق خور
دیکشنری
page
-
جستوجوی دقیق
-
ورق
واژگان مترادف و متضاد
برگ، صحیفه، صفحه، لا، ورقه
-
ورق
فرهنگ واژههای سره
برگ، برگه
-
ورق
لغتنامه دهخدا
ورق . [ وَ ] (ع مص ) برگ آوردن درخت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). برگ بیاوردن درخت . (تاج المصادر بیهقی ). || برگ گرفتن از درخت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). برگ از درخت فرا گرفتن . (تاج...
-
ورق
لغتنامه دهخدا
ورق . [ وَ / وِ / وُ رِ ] (ع اِ) سیم مضروب . سکه ٔ نقره . مسکوک سیمین . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). دراهم مضروبه . (از اقرب الموارد).
-
ورق
لغتنامه دهخدا
ورق . [ وَ رَ ] (ع اِ) کاغذ. (مهذب الاسماء). برگه ٔ کاغذ. (ناظم الاطباء). کاغذ بریده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بخشی از کتاب شامل دو صفحه . بعضی گویند ورق به این معنی در کلمات قدماء وجود ندارد بلکه ورق اسم است برای پوستهای نازک که بر آنهابنوشتن...
-
ورق
لغتنامه دهخدا
ورق . [ وَ رِ ] (ع اِ) سیم مضروب .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، اوراق ، وِراق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (ص ) (رجل ...) مرد فرومایه ٔ ناکس . (منتهی الارب ).
-
ورق
لغتنامه دهخدا
ورق . [ وُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَورَق . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ج ِ ورقاء. کبوتران . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء).
-
ورق
فرهنگ فارسی معین
(وَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - برگ درخت . 2 - برگ کاغذ. ج . اوراق . 3 - دسته ای کارت که با آن بازی کنند.
-
ورق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَوراق] varaq ۱. کاغذ؛ برگ؛ واحد شمارش کاغذ.۲. هر نوع صفحۀ فلزی پهن و نازک: ورق آلومینیوم.۳. هریک از کارتهای مقوایی مصور و مستطیلشکل که برای هر نوع بازی قمار.۴. بازی قمار با کارتهای شکلدار: داشتند ورقبازی میکردند.۵. [قدیمی] بر...
-
ورق
دیکشنری فارسی به عربی
صفحة , ورق القصدير
-
واژههای مشابه
-
وَرَقِ
فرهنگ واژگان قرآن
برگ
-
gusset plate
ورق اتصال
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی عمران] ورقی برای اتصال دو یا چند عضو خرپا
-
batten plate
ورق بَست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی عمران] ورقی فولادی برای یکپارچه کردن دو یا چند عضو موازی
-
reinforcing plate
ورق تقویت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی عمران] ورقی انضمامی برای افزایش مقاومت اعضای سازهای