کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ورغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ورق
لغتنامه دهخدا
ورق . [ وُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَورَق . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ج ِ ورقاء. کبوتران . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء).
-
ورق
فرهنگ فارسی معین
(وَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - برگ درخت . 2 - برگ کاغذ. ج . اوراق . 3 - دسته ای کارت که با آن بازی کنند.
-
ورق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَوراق] varaq ۱. کاغذ؛ برگ؛ واحد شمارش کاغذ.۲. هر نوع صفحۀ فلزی پهن و نازک: ورق آلومینیوم.۳. هریک از کارتهای مقوایی مصور و مستطیلشکل که برای هر نوع بازی قمار.۴. بازی قمار با کارتهای شکلدار: داشتند ورقبازی میکردند.۵. [قدیمی] بر...
-
وَرَقِ
فرهنگ واژگان قرآن
برگ
-
جستوجو در متن
-
آببند
واژگان مترادف و متضاد
بند، سد، ورغ
-
بیکر
لغتنامه دهخدا
بیکر. [ ] (اِ) این کلمه مرادف بندآب در نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی در کلمه ٔ ورغ آمده است : ورغ بندآب باشد یعنی بیکر (؟).
-
برغ
فرهنگ فارسی معین
(بَ) ( اِ.) بندی باشد که از چوب و خاشاک و خاک و گل در برابر آب ببندند، سد، برغاب . ورغ و وارغ نیز گویند.
-
ریختم
لغتنامه دهخدا
ریختم . [ ت ِ ] (اِ) بام سقف . || سد و ورغ . (از ناظم الاطباء). رصیف . ساحل ساخته ٔ دریا. (یادداشت مؤلف ).
-
درغ
لغتنامه دهخدا
درغ . [ دَ ] (اِ) بندی را گویند که در پیش آب بندند که تلف نشود. (از برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). اما صحیح کلمه ورغ است نه درغ .رجوع به ورغ شود: سنتهای نیکو نهاد و از آن جمله این درغات و قسمت آب بخارا وی نهاد به عدل و انصاف . (تاریخ بخارای نرشخی ص ...
-
گرد خاستن
لغتنامه دهخدا
گرد خاستن . [ گ َت َ ] (مص مرکب ) زیان داشتن . باک داشتن : گل را چه گرد خیزد از ده گلاب زن مه را چه ورغ بندد از صد چراغدان .؟ (از کلیله و دمنه ).
-
برغ
لغتنامه دهخدا
برغ . [ ب َ / ب َ رَ / ب َ رِ] (اِ) بند آب . (برهان ). سد. (شرفنامه ٔ منیری ). برغ آب . بندی باشد که از چوب و خاشاک و خاک و گل در پیش آب بندند. بزغ . (برهان ) (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج ) (شرفنامه ). ورغ . (فرهنگ فارسی معین ). ورجوع به بز...
-
ورغسر
لغتنامه دهخدا
ورغسر. [ وَ س َ ] (اِخ ) شهرکی است [ به ماوراءالنهر ] از سمرقند بر لب رود بخارا نهاده و قسمت گاه آب بدین ورغسر است . (حدود العالم ). این نام مرکب از: «ورغ » (به معنی بند و سد آب ) و «سر» است ؛ به معنی مقسم آب . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
کمترک
لغتنامه دهخدا
کمترک . [ ک َ ت َ رَ ] (ق مرکب ) بسیار قلیل و اندک : آب اگرچه کمترک نیرو کندبند و وَرْغ سست و پوده بفکند. رودکی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || اندکی کمتر : شب تار و بیابان دورمنزل خوشا آن کس که بارش کمترک بی . باباطاهر.آلت آشکار جز سگ را مدان کمترک ...
-
گلابزن
لغتنامه دهخدا
گلابزن . [ گ ُ زَ ] (اِ مرکب ) گلاب پاش . گلابدان : گل را چه گرد خیزد از ده گلابزن مه را چه ورغ بندد از صد چراغدان . ؟ (ازکلیله و دمنه ).در قهقهه ز گریه ٔ دل چون گلابزن وز خرمی ز سوز جگر همچو مجمرم . سیدحسن غزنوی .هین ! که گذشت وقت گل سوی چمن نگاه کن...
-
ولج
لغتنامه دهخدا
ولج . [ وَ / وِ / وَ ل َ ] (اِ) پرنده ای است از تیهو کوچکتر که به عربی سلوی گویند و به ترکی بلدرچین و به هندی بودنه ، و این همان مرغی است که صاحب جهانگیری وشم خوانده است . (انجمن آرا) (برهان ) (آنندراج ). کرک . ولچ : جوزه را ماند اگر جوزه بود در ته ز...