کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ورزنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ورزنده
/varzande/
معنی
ورزشکننده؛ ورزشکار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ورزنده
فرهنگ نامها
(تلفظ: varzande) کار کننده ، ممارست (تمرین) کننده ، حاصل کننده ، کوشنده ، زراعت کننده .
-
ورزنده
لغتنامه دهخدا
ورزنده . [ وَ زَ دَ / دِ ] (نف ) اسم فاعل است از ورزیدن . کارکننده . || ممارست کننده . || حاصل کننده . || کوشنده . || زراعت کننده . (فرهنگ فارسی معین ).
-
ورزنده
فرهنگ فارسی معین
(وَ زَ دِ یا دَ) (اِفا.) 1 - کارکننده . 2 - مهارت کننده . 3 - حاصل کننده . 4 - کوشنده . 5 - زراعت کننده .
-
ورزنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] varzande ورزشکننده؛ ورزشکار.
-
جستوجو در متن
-
معاند
فرهنگ فارسی معین
(مُ نِ) [ ع . ] (اِفا.) ستیزکننده ، عِناد ورزنده .
-
متعامش
لغتنامه دهخدا
متعامش . [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) تغافل ورزنده در چیزی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تغافل ورزنده و بی خبر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعامش شود.
-
مشاق
واژگان مترادف و متضاد
۱. مشقدهنده، ورزنده، تعلیمدهنده ۲. زحمتکش ۳. سختیها، مشقتها
-
اهتوخشی
فرهنگ فارسی معین
(اُ خُ) [ په . ] (اِ.) [ خوب ورزنده ، نیکو کوشنده ] طبقة صنعتگر.
-
ملح
فرهنگ فارسی معین
(مُ لِ) [ ع . ] (اِفا.) اصرار ورزنده ، الحاح کننده .
-
کسوب
فرهنگ فارسی معین
(کَ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار کسب کننده . 2 - بسیار فراگیرنده . 3 - بسیار ورزنده .
-
مهرآور
لغتنامه دهخدا
مهرآور.[ م ِ وَ ] (ص مرکب ) دوستی ورزنده . ابرازمحبت کننده .
-
کسوب
لغتنامه دهخدا
کسوب . [ ک َ ] (ع ص ) کثیرالکسب . (اقرب الموارد). بسیار ورزنده .(ناظم الاطباء). ورزنده . || (اِ) شی ٔ، یقال ما له کسوب ؛ ای شی ٔ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
متکسب
لغتنامه دهخدا
متکسب . [ م ُ ت َ ک َس ْ س ِ ] (ع ص ) ورزنده و گرد آورنده و تکلف نماینده در کسب . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ورزنده و مشغول به کسب . (ناظم الاطباء). رجوع به تکسب شود.
-
محب
فرهنگ نامها
(تلفظ: moheb(b)) (عربی) (در قدیم) محبت ورزنده به کسی یا به چیزی ، دوست دارنده ، دوستدار ؛ (در تصوف) دوستدار خداوند ، سالک .