کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ورزم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ورزم
/varazm/
معنی
آتش؛ شعلۀ آتش؛ گرمی آتش.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ورزم
لغتنامه دهخدا
ورزم . [ وَ رَ ] (اِ) آتش باشد که به زبان عربی نار گویند. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (برهان ) (آنندراج ) : تیر پرتاب تو در دیده ٔ بدخواه تو بادتا بود راستی تیر کج از تاب ورزم .سوزنی (از انجمن آرا) (آنندراج ).
-
ورزم
فرهنگ فارسی معین
(وَ رَ) (اِ.) آتش ، نار.
-
ورزم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] varazm آتش؛ شعلۀ آتش؛ گرمی آتش.
-
جستوجو در متن
-
خام طمع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] xāmtama' دارای آرزوهای بیهوده؛ کسی که بیهوده به چیزی طمع میبندد: ◻︎ نه من خامطمع عشق تو میورزم و بس / که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست (سعدی۲: ۳۶۳).
-
طرح فروش
لغتنامه دهخدا
طرح فروش . [ طَ ف ُ ] (نف مرکب ) خوب صورت و زیبا و زیباپیکر، از عالم ِ نازفروش . (آنندراج ) : برد سودای مه طرح فروشی بازم عشق او ورزم و طرح دگری اندازم .سیفی (از آنندراج ).
-
استطراد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'estetrād ۱. (ادبی) در بدیع، خارج شدن شاعر از مطلب و سپس برگشتن به موضوع اول، مانندِ این شعر: حسن تو نادر است در این وقت و شعر من / من چشم بر تو و دگران گوش بر مناند (سعدی۲: ۴۲۷) و یا: عشق میورزم و امّید که این فنّ شریف / چون ...
-
نام خواست
لغتنامه دهخدا
نام خواست . [ خوا / خا ] (اِخ ) پسر «هزاران » از سرداران تورانی است ، در یادگار زریران آمده است : «نبیند کس مر آن نامخواست هزاران را که آید ورزم توزد و گناه کند و بکشد آن «پت خسرو» ارده ٔ مزدیسنان [ دلیر مزدیسنان ] را». (از مزدیسنا و تأثیر آن در ادب...
-
مهر ورزیدن
لغتنامه دهخدا
مهر ورزیدن . [ م ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) دوستی کردن . محبت کردن . عاشق بودن . عشق باختن . عشق ورزیدن : کمتر از ذره نه ای پست مشو مهر بورزتا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان . حافظ.مهر می ورزم و امید که این فن شریف چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود.حافظ.
-
جان ستان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) jānsetān ۱. هلاککننده؛ کُشنده: ◻︎ اوست در بزمورزم یافته نام / جانده و جانستان به تیغ و به جام (نظامی۴: ۵۴۸).۲. (اسم) [مجاز] فرشتهای که جان آدمیزادگان را میگیرد؛ عزرائیل: ◻︎ اندر عجبم ز جانستان کز چو تویی / جان بستد و از جمال تو شرم نداش...
-
غفلت ورزیدن
لغتنامه دهخدا
غفلت ورزیدن . [ غ َ / غ ِ ل َ وَ دَ ] (مص مرکب ) غفلت کردن . غافل بودن . ناآگاه بودن . بیخبر شدن . تغابی . تغاطس . تغاطش : لهو، غفلت ورزیدن از چیزی . تلهی ، غفلت ورزیدن . (منتهی الارب ). اگر غفلتی ورزم بنزدیک اصحاب خرد معذور نباشم . (کلیله و دمنه ). ...
-
عشق ورزیدن
لغتنامه دهخدا
عشق ورزیدن . [ ع ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) عشقبازی کردن . عشق باختن . (فرهنگ فارسی معین ). تعشق . تغازل : در خاطر من که عشق ورزدعالم همه حبه ای نیرزد. نظامی .غم دو زلف تو بر لاله حلقه بر حلقه به سنگ خاره درآموخت عشق ورزیدن . سعدی .عافیت میبایدت چشم از نکو...
-
هرقل
لغتنامه دهخدا
هرقل . [ هَِ ق ِ / هَِ ق َ ] (اِخ ) نام یکی از سلاطین روم است و چنانکه سلاطین روم را در این زمان قیصر میگویند در قدیم هرقل می گفتند و این لغت رومی است . (برهان ). هراکلیوس اول امپراطور روم شرقی متولد در حدود 575 م . وی جانشین فکاس امپراطور گردید و با...
-
پیروی
لغتنامه دهخدا
پیروی . [ پ َ / پ ِ رَ / رُ وی ] (حامص ) متابعت . اقتداء. اسوه . تأسی . تبعیت . پس روی . اقتفاء. اتباع . ظلف : آنچه شرط شده بر من [ مسعود ] در این بیعت از وفا و دوستی و نصیحت و پیروی و فرمانبرداری و همراهی و جد و جهد عهد خداست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ...
-
مکتسب
لغتنامه دهخدا
مکتسب . [ م ُ ت َ س َ ] (ع ص ) به سعی و طلب حاصل کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). ورزیده شده و کسب شده و به سعی و کوشش حاصل شده . (ناظم الاطباء). مُقتَرَف . به دست کرده . حاصل کرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مقابل موروث : هم در این مجلس فرمود به نا...