کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ورزانیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ورزانیدن
لغتنامه دهخدا
ورزانیدن . [ وَ دَ ] (مص ) مالیدن . ورز دادن خمیر را. مالش دادن آن را چنانکه برای نان پختن .
-
جستوجو در متن
-
اعمال کردن
فرهنگ واژههای سره
ورزانیدن
-
ورز دادن
لغتنامه دهخدا
ورزدادن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) با دست به شدت مالیدن و زیر و رو کردن خمیر تا هموار شود. ورزانیدن .
-
مرزانیدن
لغتنامه دهخدا
مرزانیدن . [ م ُ دَ ] (مص ) ورزانیدن . ورز دادن . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مُرز و حاشیه ٔ مربوط به آن شود.
-
اکساب
لغتنامه دهخدا
اکساب . [ اِ ] (ع مص ) ورزانیدن . || ورزیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || نایل کردن کسی را به مال یا دانش . (از اقرب الموارد).
-
خمیر گرفتن
لغتنامه دهخدا
خمیر گرفتن . [ خ َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) خمیر ساختن . خمیر درست کردن . اعتجان . (از منتهی الارب ). ورزانیدن خمیر تا برای کنده گرفتن مهیا شود. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
کسب
لغتنامه دهخدا
کسب . [ ک َ / ک ِ ] (ع مص ) ورزیدن . (از منتهی الارب ). طلب روزی کردن و ورزیدن برای اهل خود. (ناظم الاطباء). الفغدن . الفنجیدن . (یادداشت مؤلف ). روزی جستن و رسیدن به روزی . (منتهی الارب ). || سود بردن از مالی . (از ناظم الاطباء). طلب کردن و سود برد...
-
دعک
لغتنامه دهخدا
دعک . [ دَ ] (ع مص ) نرم کردن درشتی جامه را به پوشیدن . || نرم گردانیدن دشمن را. || غلطانیدن کسی یاچیزی را در خاک . || مالیدن چرم را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بدرد آوردن کسی را بوسیله ٔ سخن . (از ذیل اقرب الموارد از تاج ). || ورز دادن ...
-
آزمودن
لغتنامه دهخدا
آزمودن . [ زْ / زِ دَ ] (مص ) تجربت . تجربه . امتحان . اختبار. (زوزنی ). ابتلا. تجریب . (دهار). آزمایش کردن . تدریب . بلاء. (ادیب نطنزی ). بلا. بلو. ابلا. تجریس .بور. ابتیار. احتناک . سنجیدن . خبرت . (دهار). سبر. فتنه . افتتان . وارسی کردن . تمحیص . ...