کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ورزان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ورزان
لغتنامه دهخدا
ورزان . [ وَ ] (نف ، ق ) در حال ورزیدن . رجوع به ورز و ورزیدن شود.
-
واژههای مشابه
-
عین ورزان
لغتنامه دهخدا
عین ورزان . [ ع َ وَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان ابرشیوه پشت کوه بخش حومه ٔ شهرستان دماوند با 950 تن سکنه . آب آن از چشمه سار. محصول آن غلات ، سیب زمینی ، لوبیا و بنشن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
آیینه ورزان
لغتنامه دهخدا
آیینه ورزان . [ ن َ وَ ] (اِخ ) نام قریه ای بزرگ بدماوند، کنار راه طهران به فیروزکوه ، میان گلیارد و جابون در 79400 گزی طهران .
-
یونا ورزان
واژهنامه آزاد
کبوتر مهاجر
-
جستوجو در متن
-
اهتوخشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: hutoxš] ‹آهتوخوشی، اهتوخوشی، اهنوخشی› [قدیمی] 'ohtuxoši بنابر شاهنامه، یکی از طبقات چهارگانۀ مردم در زمان جمشید که پیشهور و صنعتگر بودند: ◻︎ چهارم که خوانند اهتوخشی / هم از دستورزان با سرکشی (فردوسی:۱/۴۳).
-
acrobatic gymnastics, acrogym
چمورزی نمایشی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] یکی از گونههای چمورزی که بهصورت رقابتی هم برگزار میشود و در آن چمورزان همراه با موسیقی به اجرای حرکات موزون میپردازند و ترکیبی از قدرت و دقت و انعطافپذیری و هماهنگی را به نمایش میگذارند متـ . ژیمناستیک نمایشی
-
آهنوخوشی
لغتنامه دهخدا
آهنوخوشی . [ خ ُ ] (ص ، اِ) اَهْنوخُشی . پیشه ور. اهل صنعت . یکی از طبقات چهارگانه ای که جمشید مردمان را بدان بخش کرد : چهارم که خوانند اَهنوخوشی همان دست ورزان با سرکشی کجا کارشان همگنان پیشه بودروانْشان همیشه پراندیشه بود.فردوسی .
-
ایوان کی
لغتنامه دهخدا
ایوان کی . [ اَی ْ ن ِ ک َ ] (اِخ ) رودیست که در ناحیه ٔ خوار تهران جاری است . سرچشمه ٔ آن زرین کوه مشرق دماوند است و از آینه ورزان و شرق سیاه کوه گذشته بایوان کی میرسد. (جغرافیای طبیعی کیهان ).
-
دست ورز
لغتنامه دهخدا
دست ورز. [ دَوَ ] (نف مرکب ) صنعتگر. صانع. آنکه با دست کار کند چون سفالگر و آهنگر و مسگر و کفشگر و درودگر. کارگری که با دست کار کند و چیزی سازد چون نجار. صاحب صنایع یدی . کار دستی کننده . صاحب صنعت دستی : چهارم که خوانند اهنوخوشی همان دست ورزان با سر...
-
سرکشی
لغتنامه دهخدا
سرکشی . [ س َ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل سرکش . عصیان . طغیان . نافرمانی : ندا کن که آنکس که بر مهترش کند سرکشی این رسد بر سرش . اسدی .اینها ز بهر علم بکار آیدنز بهر سرکشی و سبکساری . ناصرخسرو.اگر کسی بگرفتی بزور و جهد شرف به عرش بر بنشستی به سرکشی...
-
اهنوخوشی
لغتنامه دهخدا
اهنوخوشی . [ اَ خ َ ] (اِ) اهل حرفت . (برهان ) (هفت قلزم ) (فرهنگ شعوری ). یکی از چهارقسم است از اقسام مردم که جمشید قرار داده بود و آن چنان است که جمشید طوایف انام را بر چهار قسم کرد: اول را کاتوزی نامید و فرمود که در کوهها و غارها مکان کنند و بعباد...
-
نوشهر
لغتنامه دهخدا
نوشهر. [ ن َ ش َ ] (اِخ ) شهرستانی از استان دوم و محدود است از شمال به دریای خزر، از جنوب به خطالرأس سلسله جبال البرز، از مشرق به بخش نور شهرستان آمل ، از مغرب به شهرستان تنکابن . طول شهرستان در ساحل دریا در حدود 70 هزار گز است . این شهرستان از حیث ...
-
بخل
لغتنامه دهخدا
بخل . [ ب ُ ] (ع مص ) زفتی کردن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). منع کردن و امساک کردن . (از اقرب الموارد). بخیلی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بُخُل . بَخَل . (ناظم الاطباء). بَخل . بَخ...