کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ورث پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ورس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) vars = اسپرک
-
ورس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) vares گیاهی بومی یمن، تخم آن شبیه کنجد و بعد از رسیدن شکافته میشود و تارهایی شبیه تار زعفران از آن بیرون میآید که در رنگرزی به کار میرود.
-
ورس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹وریس› [قدیمی] vors ریسمانی که از موی یا از الیاف گیاه بافته میشود.
-
وَرِثَ
فرهنگ واژگان قرآن
به ميراث برد - ارث برد(ارث تملک مال و يا هر چيز قابل انتفاعي است از کسي که قبلا او مالک بوده و با زوال او ، ملک او به ديگري منتقل شده . در معني عبارت "أُوْلَـٰئِکَ هُمُ ﭐلْوَارِثُونَ ﭐلَّذِينَ يَرِثُونَ ﭐلْفِرْدَوْسَ "در روايات آمده که براي هر انسان...
-
جستوجو در متن
-
Fort Worth
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فورت ورث
-
reseda
دیکشنری انگلیسی به فارسی
reseda، اسپرک، ورث، رنگ گل اسپرک
-
resedas
دیکشنری انگلیسی به فارسی
resedas، اسپرک، ورث، رنگ گل اسپرک
-
رقبان
لغتنامه دهخدا
رقبان . [ رَ ق َ] (اِخ ) الاشعرالرقبان شاعری است . قیل . ورث مالا عن رقبة؛ ای عن کلالة و لم یرثه عن آبائه . (منتهی الارب ).
-
وراثة
لغتنامه دهخدا
وراثة. [ وِ ث َ ] (ع مص ) ورث . ارث . رثة. تراث . میراث گرفتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (از آنندراج ). میراث یافتن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). رجوع به وراثت و رجوع به ارث شود.
-
بعبوص
لغتنامه دهخدا
بعبوص . [ ب َ ] (ع اِ) بعبوص الخروف . گل محبت . گیاه محبت . علف محبت . اسلیح اسلیخ . خزام . خزام العطری . بلیحا. فاغیه . سلیخه . ورث . اسپرک . (از دزی ج 1 ص 98). و رجوع به فرهنگ فرانسه فارسی سعید نفیسی شود.
-
ضمار
لغتنامه دهخدا
ضمار. [ ض َ / ض ِم ْ ما ] (اِخ ) نام بتی است عرب را. رجوع به بت شود. عبدالملک بن هشام گوید مرداس ابوالعباس بن مرداس را بتی بود و پرستش او می کرد. چون مرگش فرارسید پسر خویش عباس را بخواست و گفت ای پسر ضمار را پرستش کن که سود و زیان تو به دست اوست . عب...
-
معیوب
لغتنامه دهخدا
معیوب . [م َع ْ ] (ع ص ) عیب ناک . (آنندراج ). دارای عیب . مَعیب .(از اقرب الموارد). عیب ناک و عیب دار. (ناظم الاطباء). آهومند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : معیوب نیستی تو ولیکن مابر تو نهیم عیب ز رعنایی . ناصرخسرو.که بی اشباع سخن در تقریر آن معیوب ...
-
تکزاس
لغتنامه دهخدا
تکزاس . [ ت ِ ] (اِخ ) یکی از دول متحد آمریکای شمالی است که از جنوب به خلیج مکزیک و کشور مکزیک محدود می شود وسعت خاک این سرزمین 688650 کیلومتر مربع است و 9579000 تن سکنه دارد و مرکز آن استن است این سرزمین بوسیله ٔ شعب غربی شط می سی سی پی مشروب می گرد...
-
استتباع
لغتنامه دهخدا
استتباع .[ اِ ت ِت ْ ] (ع مص ) پس روی کردن خواستن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). || استتباع ؛ هو المدح بشی ٔ علی وجه یستتبع المدح بشی ٔ آخر. (تعریفات جرجانی ). استتباع ؛ هو مصدر من باب الاستفعال و هو عند اهل البدیع من المحسنات المعنویة. و یسم...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد سهیلی خوارزمی ، مکنی به ابوالحسن . محمودبن محمد اسلامی در تاریخ خوارزم آرد که : سهیلی یکی از اجلّه ٔ خوارزم و از خاندان ریاست و وزارت و کرم و مروت بود، و ثعالبی گوید: او وزیربن الوزیر است :ورث الوزارة کابراً عن کابرمو...