کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ورث پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ورث
لغتنامه دهخدا
ورث . [ وَ ] (ع ص ) تازه و تر از هر چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هرچیز تر و تازه . (ناظم الاطباء).
-
ورث
لغتنامه دهخدا
ورث . [ وِ ] (ع مص ) اِرث . وِراثَة. رثة. تراث . ارثة. میراث گرفتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به وراثة شود.
-
ورث
لغتنامه دهخدا
ورث . [ وُ ] (اِ) در تداول اهل لرستان سرو کوهی را گویند. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به سرو کوهی شود.
-
واژههای مشابه
-
وَرِثَ
فرهنگ واژگان قرآن
به ميراث برد - ارث برد(ارث تملک مال و يا هر چيز قابل انتفاعي است از کسي که قبلا او مالک بوده و با زوال او ، ملک او به ديگري منتقل شده . در معني عبارت "أُوْلَـٰئِکَ هُمُ ﭐلْوَارِثُونَ ﭐلَّذِينَ يَرِثُونَ ﭐلْفِرْدَوْسَ "در روايات آمده که براي هر انسان...
-
واژههای همآوا
-
ورس
لغتنامه دهخدا
ورس . [ ] (اِخ ) دهی جزو دهستان کوهپایه ٔ بخش آبیک شهرستان قزوین . در 10هزارگزی حصار خروان . سکنه ٔ 327 تن و آب آن ازچشمه و در بهار از آب برف تأمین می شود. محصول آن غلات ، بنشن ، تاکستان ، بادام ، صیفی است . شغل اهالی زراعت و گلیم بافی است . (از فره...
-
ورس
لغتنامه دهخدا
ورس . [ وَ ] (ع اِ) اسپرک و آن گیاهی است شبیه سمسم و منبت آن بلاد یمن است و بس ،میکارند آن را و تا بیست سال باقی باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گیاهی است زردرنگ گویند چون یک سال بکارند ده سال باقی ماند و نبات آن شبیه به نبات کنجد باشد و جامه...
-
ورس
لغتنامه دهخدا
ورس . [ وَ / وَ رَ ] (اِ) مهار شتر. (انجمن آرا). مهار و آن ریسمانی و چوبی است که بربینی شتر کنند. (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || مهاری که نعلبند بر لب ستور به نعل میگذارد تا آنها را نعل کند. (ناظم الاطباء) : ایا کرده در بینی ات حرص ورس از ایز...
-
ورس
لغتنامه دهخدا
ورس . [ وَ رَ ] (ع مص ) چغزلاوه نشستن بر سنگ چندانکه سبز و لغزان گردد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نشستن خزه بر سنگ در آب چندانکه آن سنگ سبز و لیز گردد.(از اقرب الموارد): ورست الصخرة فی الماء تورس ورساً؛ رکبها الطحلب حتی تخضار و تملاس . (اقرب المو...
-
ورس
لغتنامه دهخدا
ورس . [ وَ رِ] (ع ص ) ثوب ورس ؛ جامه ٔ قرمز. (از اقرب الموارد).
-
ورس
لغتنامه دهخدا
ورس . [ وِ ] (از روسی ، اِ) اندازه ای از مسافت که معادل 3500 قدم باشد. (ناظم الاطباء).
-
ورس
لغتنامه دهخدا
ورس . [ وُ ] (اِ) ثمر و میوه . (برهان ). || سرو دشتی . وارس . (ناظم الاطباء). بار سرو کوهی . ابهل . (برهان ).
-
ورص
لغتنامه دهخدا
ورص . [ وَ ] (ع مص ) به یک بار بیضه نهادن مرغ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). یک بار تخم نهادن ماکیان . || یک مرتبه پیخال بسیاری انداختن ماکیان وقتی که بر روی تخم خوابیده و برخاسته . (ناظم الاطباء). || (اِ) دبوقاء یعنی عَذِرَه . غائط. ...
-
ورس
فرهنگ فارسی معین
(و ر ) (اِ.) 1 - طنابی که از خوشه های خشکیدة برنج باشد. 2 - ریسمانی که از موی گاو بافته می شود و شاخه های برسم را با آن به هم می پیوندند (و آن از لوازم آتشگاه است ).