کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ورت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ورت
/vart/
معنی
= رت
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ورت
لغتنامه دهخدا
ورت . [ وَ ] (ص ) برهنه . (برهان ) (ناظم الاطباء). عریان .(برهان ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). تهی از پوشش . به ضم اول هم به نظر آمده است . (برهان ) (آنندراج ).
-
ورت
لغتنامه دهخدا
ورت .[ وَ ] (حرف ربط مرکب ) مخفف و اگر ترا : ورت آرزوی لذت حسی بشناسدپیش آر ز فرقان سخن آدم و حوا.ناصرخسرو.
-
ورت
فرهنگ فارسی معین
(وَ) (ص .) برهنه ، عریان .
-
ورت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] vart = رت
-
واژههای مشابه
-
گوه ورت
لغتنامه دهخدا
گوه ورت . [ وَ ] (اِ مرکب ) در گزارش پهلوی به معنی گوه گردان باشد. (فرهنگ ایران باستان ص 200). رجوع به گوه گردان شود.
-
واژههای همآوا
-
ورة
لغتنامه دهخدا
ورة. [ وَرْ رَ ] (ع ص ) زن خوار و حقیر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) برسوی ران . (منتهی الارب ). ورک . (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
عوض
فرهنگ واژههای سره
جاب هجا، گردیده، ورت
-
برهنه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: brahnak] bera(e)hne کسی که لباس بر تن ندارد؛ لخت؛ عریان؛ ناپوشیده؛ ورت؛ تهک؛ لاج؛ غوشت.
-
روحانی
لغتنامه دهخدا
روحانی . (اِخ ) شاعری باستانی است و از او شواهدی در لغت نامه ٔ اسدی آمده ، از جمله ٔ آنها این بیت است :عزیز و قیصر و فغفور را بمان که ورت نه شار ماند نه شیرج نه رای ماند نه رام .(از لغت فرس چ عباس اقبال ص 156).
-
کیسه بریدن
لغتنامه دهخدا
کیسه بریدن . [ س َ / س ِ ب ُدَ ] (مص مرکب ) به تردستی و عیاری پول مردم را ربودن . زر و سیم را از کیسه ٔ دیگران دزدیدن . کیسه بری کردن . جیب بریدن . جیب بری کردن . طراری کردن : گرت سلام کنددانه می نهد صیادورت نماز برد کیسه می بُرد طرار.سعدی .
-
واپسی
لغتنامه دهخدا
واپسی . [ پ َ ] (حامص مرکب ) عقب ماندگی : قافله شد، واپسی ما ببین ای کس ما، بی کسی ما ببین . نظامی .شانی از فرهاد ومجنون واپسی دون همتی است در قطار بختیان عشق پیشاهنگ باش . شانی . || به مجاز، ادبار : واپسی است گر فلک با تو بمهر رو کندورت دهد فزونیی آ...
-
جان به لب برنهادن
لغتنامه دهخدا
جان به لب برنهادن . [ ب ِ ل َ ب َ ن ِ / ن َ دَ] (مص مرکب ) حاضر و آماده بودن برای فداکاری . تا پای جان در انجام دادن کار کسی مهیا بودن : گرت جان بخواهد، بلب برنهی ورت تیغ بر سر نهد، سرنهی .سعدی .