کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ورة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ورة
لغتنامه دهخدا
ورة. [ وَرْ رَ ] (ع ص ) زن خوار و حقیر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) برسوی ران . (منتهی الارب ). ورک . (اقرب الموارد).
-
واژههای مشابه
-
وره
لغتنامه دهخدا
وره . [ وَ رَه ْ ] (ع مص ) گول گردیدن و نااستادی کردن در کار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). احمق گردیدن . (اقرب الموارد). || بسیار وزیدن باد. || بسیارپیه گردیدن زن . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || (اِمص )حماقت و گولی و نااستادی و کو...
-
وره
لغتنامه دهخدا
وره . [ وَرْه ْ ] (ع مص ) بسیارپیه گردیدن زن . (منتهی الارب ).
-
کانی وره
لغتنامه دهخدا
کانی وره . [ وَ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گورک بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد.واقع در 66هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 33هزارگزی باختر شوسه ٔ بوکان به سقز. ناحیه ای است کوهستانی ، سردسیر، سالم و دارای 230 تن سکنه است . از رود خورخوره مشروب میشود. محصولات...
-
نیل وره
لغتنامه دهخدا
نیل وره . [ وَ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سنجابی شهرستان کرمانشاهان ، در 10 الی 12هزارگزی شمال غربی کوزران و 5هزارگزی راه فرعی کوزران به ثلاث ، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و 300 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات ، حبوبات دیم ، لبنیا...
-
سپه وره
لغتنامه دهخدا
سپه وره . [ س ِ پ َ وَ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تیلکوه بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج واقع در 52 هزارگزی باختر دیواندره و 7 هزارگزی شمال شوسه ٔ سنندج به سقز. هوای آنجا سردو دارای 95 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آنجا توتون ، غل...
-
شیر وَرَه
لهجه و گویش بختیاری
šir-va:ra شیر بهره، (نوعى تعاون در میان خانوادههاى دامدار روستایى بدین شکل:آنهایى که دام شیرده کمترى دارند، با هم گروهى تشکیل مىدهند و هرچند روز یکبار، تمامِ شیرشان را به یکى از اعضا مىدهند. این گردش شیر به نسبت مقدار شیر هر عضو ادامه مىیابد و هرکس ش...
-
زرده وره
لهجه و گویش تهرانی
پرنده زرد رنگ گندمزار
-
هُم وَرَه
لهجه و گویش بختیاری
hom-va:ra هم بهره، هریک از اعضاى گروه شیروَرَه.
-
واژههای همآوا
-
ورت
لغتنامه دهخدا
ورت . [ وَ ] (ص ) برهنه . (برهان ) (ناظم الاطباء). عریان .(برهان ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). تهی از پوشش . به ضم اول هم به نظر آمده است . (برهان ) (آنندراج ).
-
ورت
لغتنامه دهخدا
ورت .[ وَ ] (حرف ربط مرکب ) مخفف و اگر ترا : ورت آرزوی لذت حسی بشناسدپیش آر ز فرقان سخن آدم و حوا.ناصرخسرو.
-
ورت
فرهنگ فارسی معین
(وَ) (ص .) برهنه ، عریان .
-
ورت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] vart = رت