کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ورا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ورا
/varā/
معنی
۱. سوا؛ جز.
۲. [قدیمی] عقب؛ پس؛ پشت.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پس، پشت، خلف، عقب
۲. آنسو، بالا، فرا
دیکشنری
behind, ulterior
-
جستوجوی دقیق
-
ورا
واژگان مترادف و متضاد
۱. پس، پشت، خلف، عقب ۲. آنسو، بالا، فرا
-
ورا
لغتنامه دهخدا
ورا. [ وَ ] (از ع ، حرف اضافه ، ق ) وراء. پس . عقب . بعد. (ناظم الاطباء).در پس . در عقب . پشت . خلف . جز. بجز. غیر. بغیر. مگر.سوا. (ناظم الاطباء). رجوع به وراء شود : ورای هر چه در گیتی اساسی است برون از هر چه در فکرت قیاسی است . نظامی .ورای همه بوده ...
-
ورا
لغتنامه دهخدا
ورا. [ وَ / وِ / وُ ] (ضمیر + حرف اضافه ) مخفف او را. (برهان ) (ناظم الاطباء). «ورا بین که با ماچه ها میکند.» یعنی او را بین . (برهان ) : میغ ماننده ٔ پنبه ست و ورا باد نداف هست سدکیس ، درونه که بدو پنبه زنند. بوالمؤید.به ناز باز همی پرورد ورا دهقان...
-
ورا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: وراء] varā ۱. سوا؛ جز.۲. [قدیمی] عقب؛ پس؛ پشت.
-
ورا
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر + حرف) ve(o)rā او را؛ وی را.
-
واژههای مشابه
-
ورا رفتن
دیکشنری فارسی به عربی
تجاوز
-
واژههای همآوا
-
ورع
واژگان مترادف و متضاد
اتقا، پارسایی، پاکدامنی، پرهیز، پرهیزگاری، تقوا، زهد ≠ ناپارسایی
-
ورء
لغتنامه دهخدا
ورء. [ وَرْءْ ] (ع مص ) دور کردن . (منتهی الارب ). دفع کردن . (اقرب الموارد). || پرشکم گردیدن از طعام . || فهمیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
ورع
لغتنامه دهخدا
ورع . [ وَ ] (ع مص ) وَرَع . وَراعَة. وَروع . وُروع . پرهیزگار گردیدن و بازایستادن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به وراعة شود.
-
ورع
لغتنامه دهخدا
ورع . [ وَ رَ ] (ع مص ) وراعة. وَروع . وُروع . پرهیزگار گردیدن و بازایستادن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). پرهیزگار شدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادربیهقی ). رجوع به وراعة شود. || (اِمص ) پرهیزگاری . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). تقوی . (اقرب ال...
-
ورع
لغتنامه دهخدا
ورع . [ وَ رِ ] (ع ص ) پرهیزگار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پارسا. باورع . خویشتن دار. پارسای . (نصاب ). || بددل . || خرد و حقیر. کوچک . || سست . || بی خیر و بی فایده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ترسو و جبان . (ناظم الاطباء)...
-
ورع
لغتنامه دهخدا
ورع . [ وُ / وُ رُ ] (ع مص ) بددل و خرد و بی خیر و فایده گردیدن . || سست و ضعیف شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
ورع
فرهنگ فارسی معین
(وَ رَ) [ ع . ] (اِمص .) پرهیزگاری ، پارسایی .