کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ودک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ودک
لغتنامه دهخدا
ودک . [ وَ دَ ] (اِخ ) نام مادر ضحاک پادشاه . (منتهی الارب ). نام مادر ضحاک تازی . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
-
ودک
لغتنامه دهخدا
ودک . [ وَ دَ ] (ع اِ) چربی گوشت و پیه . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). چربش . (مهذب الاسماء).چربش گوشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چربو. (دهار). چربو و دسومت که از گوشت گیرند. (از بحر الجواهر).- رجل ذوودک ؛ مرد تنومند فربه . (ناظم الاطباء).- ودک ا...
-
ودک
لغتنامه دهخدا
ودک . [ وَ دِ ] (ع ص ) لحم ودک ؛ گوشت فربه پیه ناک . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
وداک
لغتنامه دهخدا
وداک . [ وَدْ دا ] (ع ص ) چربش فروش . (مهذب الاسماء) (از المنجد). فروشنده ٔ چربی . رجوع به ودک شود.
-
دکة
لغتنامه دهخدا
دکة. [ دِ ک َ ] (ع اِمص ) چربش گرفتگی . (منتهی الارب ). اسم است از مصدر «ودک »، به معنی چرب شدن . (از اقرب الموارد). || (ص ) چرب و چربی دار. (ناظم الاطباء).
-
پیه ناک
لغتنامه دهخدا
پیه ناک . (ص مرکب ) پرپیه . شحیم : اجذاء؛ پیه ناک گردیدن کوهان شتر بچه . مدموم ؛ سخت فربه پیه ناک از شتر و جز آن . جذو؛ کمعرة؛ پیه ناک شدن کوهان .اعکار، اعتکار؛ پیه ناک شدن کوهان . ودک ؛ گوشت فربه پیه ناک . فزراء؛ زن پیه ناک . کعرة؛ گره گوشت یا گره ا...
-
تلجن
لغتنامه دهخدا
تلجن . [ ت َ ل َج ْ ج ُ ] (ع مص ) برچفسیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): تلجن الشی ٔ؛ تلزج ای صار له ودک یعلق بالید و غیرها. (اقرب الموارد). || کوفته گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || پاک ناشدن سر ا...
-
لیلی
لغتنامه دهخدا
لیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت عمیس . من ربات العقل و البیان . بعثت الی محمدبن ابی بکر و محمدبن جعفر فقالت : ان المصباح یأکل نفسه و یضی ٔ للناس فلاتأثما فی امر تسوقانه الی من لایأثم فیکما فان هذا الأمر الذی تحاولون الیوم لغیرکم غداً. فاتقوا ان یکون...
-
ظافر
لغتنامه دهخدا
ظافر. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن القاسم بن منصوربن عبداﷲبن خلف بن عبدالغنی الجذامی ، مکنی به ابی منصور و معروف به حداد. موطن وی اسکندریه . او شاعری ادیب و نیکوسخن بود. و وی راست دیوانی مشتمل بر مدح گروهی از مصریان . وفات به محرم سال 529 هَ . ق . به مصر. جماع...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن محمدبن ثوابةبن خالد الکاتب . مکنی به ابوالعباس . محمدبن اسحاق الندیم گوید: او احمدبن محمدبن ثوابةبن یونس ابوالعباس کاتب است . این خاندان اصلا ترسا بودند و گویند یونس معروف بلبابه بود و شغل حجامی داشت و بعضی گفته اند مادر ای...