کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وخوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وخوش
لغتنامه دهخدا
وخوش . [ وُ ] (ع اِ) ج ِ وخش . (منتهی الارب ) رجوع به وخش شود.
-
جستوجو در متن
-
بلبل
واژهنامه آزاد
پرنده ای کوچک است وخوش آواز
-
picture window
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پنجره تصویر، پنجره دل باز وخوش منظره، پنجره بزرگ
-
نیژه
لغتنامه دهخدا
نیژه . [ ژِ ] (اِ) کندر و لبان وخوش بوی و هر گیاهی که به روی گیاه دیگری روید. (ناظم الاطباء). رجوع به نیژ و فرهنگ شعوری ج 2 ص 405 شود.
-
غرید
لغتنامه دهخدا
غرید. [ غ ِرْ ی َ ] (ع ص ) مرغ یا انسان بلندآواز وخوش آواز. غَرید. (از تاج العروس ). || غصن غرید؛ شاخه ٔ تر و تازه . ناعم . (از اقرب الموارد).
-
gallant
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شجاع، زن باز، جنتلمن، زن نواز، ملازمت کردن، دلاوری کردن، زن بازی کردن، عشقبازی کردن، دلیر، دلاور، عالی، متعارف وخوش زبان درپیش زنان
-
متواضعانه
لغتنامه دهخدا
متواضعانه . [ م ُ ت َ ض ِ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) بطور مهربانی وخوش خلقی و نوازندگی . (ناظم الاطباء). با تواضع و فروتنی . در حال افتادگی و نرمی . و رجوع به تواضع شود.
-
خنک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xona(o)k ۱. [مقابلِ گرم] دارای سرمای ملایم و مطبوع: آب خنک.۲. [عامیانه، مجاز] خجسته؛ خوبوخوش: ◻︎ نیکوبد چون همی بباید مُرد / خنک آن کس که گوی نیکی بُرد (سعدی: ۵۲).۳. (طب قدیم) دارای طبیعت سرد.۴. [مجاز] ناپسند: رفتار خنک.
-
سلطان محمد
لغتنامه دهخدا
سلطان محمد. [ س ُ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) مولانا... از شارخت است ، و در شهر هرات نشو و نما یافت ، و خوش صحبت وخوش محاوره جوانیست ، صحبتش موجب بسط و تکلمش باعث نشاط است . خط را نیز خوب مینویسد. این مطلع از اوست :به دندان عقده ٔ زلف ترا خواهم که بگشایم...
-
حصاری
لغتنامه دهخدا
حصاری . [ ح ِ ] (ص نسبی ) منسوب به شهر حصار ترکستان : غلامان حصاری . ریدکان حصاری . ترکان حصاری : بزم تو از روی ترکان حصاری چون بهشت جام تو از باده ٔ روشن چنان چون سلسبیل . فرخی .گفتم چو بگرد سمنت سنبل کاری دعوی ز دلم بگسلی ای ترک حصاری . فرخی (دیوان...
-
اشگرف
لغتنامه دهخدا
اشگرف . [ اَ گ َ / اِ گ َ ] (ص ) نیکو و خوش آینده . (برهان ). نیکو و خوش . (غیاث ). خوب و بدیع و نیکو و آنرا شگرف نیز گویند. (انجمن آرای ناصری ). خوب و بدیع وخوش آیند. (فرهنگ نظام ) . نیکو و خوش آیند. (ناظم الاطباء) . خوب و بدیع و نیکو و خوش آینده و ...
-
حاجت آمدن
لغتنامه دهخدا
حاجت آمدن . [ ج َ م َ دَ ] (مص مرکب ) ضرورت پیدا کردن . لازم شدن . احتیاج پیدا کردن . نیاز افتادن : شعر در او (مسعود) نیکو آمدی و حاجت نیامدی که دروغی گفته آید. (تاریخ بیهقی ).و اگر وی از این ولایت دور ماند جبال و آن ناحیت تباه شود چنانکه حاجت آید که...
-
ظرافت
لغتنامه دهخدا
ظرافت . [ ظَ ف َ ] (ع اِمص ) زیرکی . تیزدل شدن . زیرک شدن . || ماهر گردیدن . || ظرف . رجوع به ظرف شود. || چابکی . || سبکروحی . || سبکروح شدن . خوش طبعی . مزاح : درویشی به مقامی درآمد که صاحب آن بقعه کریم النفس بود، طایفه ای اهل فضل و بلاغت در صحبت او...
-
طل
لغتنامه دهخدا
طل . [ طَل ل ] (ع اِ) باران ریزه . (منتهی الارب )(منتخب اللغات ). سبکترین و ضعیفترین باران . نم . (منتهی الارب ). شب نم . (منتخب اللغات ). فوق نم و کم از باران . (منتهی الارب ). مطر ضعیف . باران ضعیف . (منتخب اللغات ). باران نرم . (مهذب الاسماء). نرم...