کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وحی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
وحی
/vahy/
معنی
۱. آنچه از جانب خداوند بر پیغمبران الهام شود.
۲. [قدیمی] آنچه از جانب غیرخدا به کسی الهام شود: وحی شیطان.
〈 وحی مُنزل: پیامی که از جانب خداوند به پیغمبر رسیده باشد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
الهام، پیامغیبی
فعل
بن گذشته: وحی کرد
بن حال: وحی کن
دیکشنری
afflatus
-
جستوجوی دقیق
-
وحی
واژگان مترادف و متضاد
الهام، پیامغیبی
-
وحی
لغتنامه دهخدا
وحی . [ وَ حا ] (ع اِ) آواز مردم و جز آن که دراز و خفی باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). وحاة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شتاب . (منتهی الارب ). عجله . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || مهتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سی...
-
وحی
لغتنامه دهخدا
وحی . [ وَ حی ی ] (ع ص ) شتاب و تیزرو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سریع.- سم وحی ؛ سم الساعة.- شی ٔ وحی ؛ عجل مسرع . (ناظم الاطباء).- موت وحی ؛ مرگ مفاجات و سریع. (ناظم الاطباء).
-
وحی
لغتنامه دهخدا
وحی . [ وَح ْی ْ ] (ع اِ)آواز که در مردم و غیر آنان باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || اشارت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || کتابت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نبشته . (مهذب الاسماء). م...
-
وحی
لغتنامه دهخدا
وحی . [ وُ حی ی ] (ع اِ) ج ِ وَحْی ْ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به وحی شود.
-
وحی
فرهنگ فارسی معین
(وَ) [ ع . ] (اِ.) آنچه از طرف خدا بر پیغمبران نازل شود.
-
وحی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] vahy ۱. آنچه از جانب خداوند بر پیغمبران الهام شود.۲. [قدیمی] آنچه از جانب غیرخدا به کسی الهام شود: وحی شیطان.〈 وحی مُنزل: پیامی که از جانب خداوند به پیغمبر رسیده باشد.
-
وحی
دیکشنری فارسی به عربی
الهام , اوراکل , ايحاء , روية
-
وحی
واژهنامه آزاد
ندای الهی، آوای آسمانی، سخنی که خداوند با پیامبران می گوید، ندای سماوی، آوای خداوندی، سخن خدا.
-
وحی
واژهنامه آزاد
(پهلوی) وَخش.
-
واژههای مشابه
-
وَحْيٌ
فرهنگ واژگان قرآن
وحي - القا و فهماندن معني به شخصي به صورتي كه از ديگران پوشيده باشد- الهام (وحي در اصل به معناي اشاره سريع است البته اشاره اي از جنس کلام و به صورت رمزگويي .به همين جهت ازاين كلمه در القاي معنا به نحو پوشيده از اغيار استعمال مي شود، كلمه وحي در موار...
-
فرشته ٔ وحی
لغتنامه دهخدا
فرشته ٔ وحی . [ ف ِ رِ ت َ / ت ِ ی ِ وَح ْی ْ ] (اِخ ) جبرئیل . روح القدس . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به جبرئیل شود.
-
کاتب وحی
لغتنامه دهخدا
کاتب وحی . [ ت ِ ب ِ وَح ْی ْ ] (اِخ ) هر یک از نویسندگان رسول (ص ) که آیات قرآنی نازله ٔ به رسول را می نوشتند. در تجارب السلف نام این نویسندگان چنین آمده : رسول (ص ) را ده کاتب بود. بعضی وحی می نوشتند و بعضی حساب صدقات و بردگان که از غزوات آوردندی :...
-
اصحاب وحی
لغتنامه دهخدا
اصحاب وحی . [ اَ ب ِ وَح ْی ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خداوندان وحی . پیامبران . فرستادگان خدا. آنانکه از جانب خدا بر ایشان وحی میشد. و رجوع به حکمت اشراق چ کربن ص 305 شود.