کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وحرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وحرة
لغتنامه دهخدا
وحرة. [ وَ ح َ رَ ] (ع مص ) کینه داشتن در دل . || (اِ) جانورکی است چون کریسه یا کرمی است سرخ بر زمین چفسیده بر هر چیز که بگذرد زهرناک سازد آن را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) جنبنده ای است چون کرباسک . (مهذب الاسماء). ج ،وَحَر. (منتهی الارب ) (از اق...
-
وحرة
لغتنامه دهخدا
وحرة. [ وَ ح ِ رَ ] (ع ص ) امراءة وحرة؛ زن سیاه فام حقیرزشت یا سرخ رنگ پستک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
وحر
لغتنامه دهخدا
وحر. [ وَ ح َ ] (ع اِ) ج ِ وَحَرَة. رجوع به وحرة شود. || (مص ) مسموم گردیدن به خوردن چیزی که وحره [ و آن کرمی است ] بر آن گذشته . || وحره افتادن در طعام : وحر الطعام ؛ وحره افتادن در طعام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
موحر
لغتنامه دهخدا
موحر. [ ح ِ ] (ع ص ) وحره ٔ مسموم سازنده ٔ طعام که با خوردن آن قی و اسهال آید. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). وحره که مسموم سازد طعام را و وحره جانوری است . (از آنندراج ). || طعام و یا شراب زهرناک که در آن وحره افتاده باشد. (ناظم الاطباء).
-
ایحار
لغتنامه دهخدا
ایحار. (ع مص ) مسموم ساختن وحره طعام را که به خوردنش قی آید یا شکم روان گردد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). مسموم ساختن وحره که جانورکی است زهردار طعام را. (ناظم الاطباء).
-
مکتسعة
لغتنامه دهخدا
مکتسعة. [ م ُ ت َ س ِ ع َ ] (ع ص ) گوسپندی که آن را برصة و وحرة رسیده باشد و آن کرمکی است که چون به گوسپند رسد نیمه ٔ پستان آن خشک گردد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
پستک
لغتنامه دهخدا
پستک . [ پ َ ت َ ] (ص مصغر) کوتاه قد. کوتاه بالا. قصیر. قُصقُص . قُصقُصه . قَلاش ؛ پستک ترنجیده . قَلمّزَه ؛ زن پستک ناکس . کعل ؛ مرد پستک ناکس . وَحرَه ؛ زن سرخ رنگ پستک . قَعْل ؛ پستک زفت نافرجام . کیص و کیّص ؛ پستک نازک اندام پرگوشت . اکوئلال ؛ پس...
-
شتر
لغتنامه دهخدا
شتر. [ ش ُ ت ُ ] (اِ) اُشْتُر، جانوری پستاندار عظیم الجثه از گروه نشخوارکنندگان که خود تیره ای خاص را به وجود می آورد. این پستاندار بدون شاخ است ولی دارای دندانهای نیش میباشد. معده ٔ شتر دارای سه قسمت است و هزارلا (برجستگی و فرورفتگی ) ندارد. در هر پ...