کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وجد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
وجد
/vajd/
معنی
۱. خوشی؛ خوشحالی؛ شادی.
۲. (تصوف) حالت خوشی گذرا در سالک که با خروش و دستافشانی همراه است.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
انبساط، ذوق، سرور، شعف، شور، شوق، شیفتگی، فرح
دیکشنری
ecstasy, elation, exaltation, exultation, gaiety, sprightliness
-
جستوجوی دقیق
-
وجد
واژگان مترادف و متضاد
انبساط، ذوق، سرور، شعف، شور، شوق، شیفتگی، فرح
-
وجد
لغتنامه دهخدا
وجد. [ وَ ] (ع مص ) جِدَة. وُجد. وجود. وِجدان . اِجدان . یافتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ادراک و اصابه . (اقرب الموارد). || جِدَه . مَوجِدَة. خشم گرفتن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). غضب کردن . (ناظم الاطباء)....
-
وجد
لغتنامه دهخدا
وجد. [ وِ ] (ع مص ) بی نیاز شدن . (ناظم الاطباء). مستغنی شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || توانگر شدن . (منتهی الارب ). توانگری گزیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِمص ) توانگری . (منتهی الارب ).
-
وجد
لغتنامه دهخدا
وجد. [ وُ ] (ع مص ) وَجد. وجدان . وجود. (منتهی الارب ). یافتن . (ناظم الاطباء). || مستغنی شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || توانگر شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || توانگری گزیدن . || (اِمص ) توانگری . (منتهی الارب ).
-
وجد
لغتنامه دهخدا
وجد. [ وُ ج ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ واجد. (اقرب الموارد). چنانکه در توشیح آمده واین غریب است . (اقرب الموارد). رجوع به واجد شود.
-
وجد
فرهنگ فارسی معین
(وَ) [ ع . ] (اِ.) ذوق ، شوق .
-
وجد
دیکشنری عربی به فارسی
زمان ماضي واسم فعول فءند , برپاکردن , بنياد نهادن , ريختن , قالب کردن , ذوب کردن , ريخته گري , قالب ريزي کردن
-
وجد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی] vajd ۱. خوشی؛ خوشحالی؛ شادی.۲. (تصوف) حالت خوشی گذرا در سالک که با خروش و دستافشانی همراه است.
-
وجد
دیکشنری فارسی به عربی
نشوة
-
واژههای مشابه
-
وَجَدَ
فرهنگ واژگان قرآن
یافت
-
وجد کردن
لغتنامه دهخدا
وجد کردن . [ وَک َ دَ ] (مص مرکب ) (اصطلاح صوفیه ) حرکت کردن از روی مستی و شوق و این اصطلاح اهل سماع است . (آنندراج ). به شوق آمدن و آشفته گشتن . (ناظم الاطباء) : درتنگنای خلوت غم میکند کلیم وجدی که گردباد به صحرا نمیکند.کلیم (از آنندراج ).
-
به وجد رساند
دیکشنری فارسی به عربی
أبهَجَ
-
شور و وجد
فرهنگ گنجواژه
نشاط.
-
وجد و حال
فرهنگ گنجواژه
شور.