کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وتر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
وتر
/va(e)tr/
معنی
۱. فرد؛ طاق؛ تنها.
۲. (فقه) نمازی که فقط یک رکعت دارد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پی، تار، تیر، رگ، زه
۲. طاق، قوس، کمان
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
وتر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] ← زه
-
وتر
واژگان مترادف و متضاد
۱. پی، تار، تیر، رگ، زه ۲. طاق، قوس، کمان
-
وتر
لغتنامه دهخدا
وتر. [ وَ ] (ع مص ) نستیدن کینه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دریافت نکردن کینه و خون کشته ٔ خویش را. (ناظم الاطباء). || زه کشیدن بر کمان . || جفت را طاق ساختن . || وترکردن نماز را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ترسانیدن و مکروه و بدی...
-
وتر
لغتنامه دهخدا
وتر. [ وَ ت َ ] (ع اِ) زه کمان . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). چله ٔ کمان . ج ، اوتار. (منتهی الارب ). || رود. بربط. (زمخشری ). رود. شرعة. (السامی ). تار. (یادداشت مرحوم دهخدا). تار ساز. (غیاث اللغات ). بم . تار سطبر بلندآواز از ذوات الاوتار. (یاددا...
-
وتر
لغتنامه دهخدا
وتر. [ وِ / وَ ] (ع اِ) تنها و طاق . (منتهی الارب ). فرد و تنها و طاق . عدد طاق . (ناظم الاطباء). عدد که طاق باشد و از همین است صلوة وتر خلاف شفع. (کشاف اصطلاحات الفنون ). تک و یگانه . (السامی فی الاسامی ).- صلوة وتر ؛ نمازی است مخصوص که عدد و رکعات ...
-
وتر
فرهنگ فارسی معین
(وَ تَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زه کمان . ج . اوتار. 2 - زه یا سیم ساز. 3 - خطی است که دایره را به دو قسمت نامساوی تقسیم کند. 4 - ضلع روبروی زاویة قائمه مثلث . 5 - زردپی .
-
وتر
فرهنگ فارسی معین
(وَ یا وِ) [ ع . ] 1 - (ص .) فرد، تنها، طاق . 2 - (اِ.) عدد طاق . 3 - کینه . ج . اوتار.
-
وتر
فرهنگ فارسی معین
(وِ) [ ع . ] (اِ.) قسمی از نماز فرد که فقط یک رکعت دارد.
-
وتر
دیکشنری عربی به فارسی
رگ وپي , پي , وتر , تار وپود , رباط , پوره , زردپي , اوتار
-
وتر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَوْتار] [قدیمی] va(e)tr ۱. فرد؛ طاق؛ تنها.۲. (فقه) نمازی که فقط یک رکعت دارد.
-
وتر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَوْتار] vatar ۱. (زیستشناسی) بندها و رشتههایی در بدن که عضلات و استخوانها را به هم پیوند میدهد.۲. (ریاضی) ضلع روبهرو به زاویۀ قائمه در مثلث قائمالزاویه.۳. (ریاضی) خطی که دو نقطه از محیط دایره را به هم وصل میکند و از قطر دایر...
-
وتر
دیکشنری فارسی به عربی
حبل , عصب , وتر , وتر الزاوية القائمة
-
وتر
واژهنامه آزاد
(پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران) زه. کمان (قوس) پاره ای از پَرهون (دایره) است. زه خدی (خطی) است که دو سر کمان را به هم می پیونداند. تَرامون (قطر) درازترین زهِ پَرهون است که از کُیان (مرکز) می گذرد.
-
واژههای مشابه
-
wing chord, chord 3
وتر بال
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] خطی فرضی که لبۀ حمله را به لبۀ فرار بال وصل میکند